رمضان نیک نهاد از محققان نام آشنای تالش است که به دور از وانفسای شعار زدگی و بی عملی و دست و پازدن در باتلاق برخی اپلیکیشن های تلفن همراه، که بر بخشی از جامعه روشنفکری ما به ویژه جوانان سایه افکنده است ، او با جدیت و پشتکاری ستودنی به کار تحقیق و ترجمه سرگرم است و نمونه هایی از حاصل کوشش های خودرا در فضاهای مجازی منتشر می کند . از جمله کارهای بسیار نیک ، ابتکاری و ارزشمند ایشان ترجمه شاهنامه فردوسی به تالشی جنوبی ( فومن ) است .
برگردان شاهنامه از نظم پارسی به نثر تالشی، کاری ست بسیار زمان بر که نیاز به دانش و مهارت خاص و آشنایی کافی با ادبیات و تاریخ کهن ایران وزبان تالشی دارد . رمضان نیک نهاد با علاقه بسیار به تاریخ و فرهنگ ملی وبا تکیه بر زبان مادری تالشی، بعد از بانشستگی در آموزش وپرورش، طی هشت سال صرف وقت، توانسته است بیش از یکهزارو دویست صفحه ازترجمه تالشی شاهنامه را در سه جلد، آماده برای چاپ نماید و نوید داده است که در طی چهارسال آینده، مانده آن اثر عظیم را نیز در دوجلد دیگر ترجمه و آماده انتشار نماید .
این محقق فومنی با انتشار گزارشی در این باره تقاضا کرده است که جهت چاپ شاهنامه تالشی با ایشان همکاری شود . ما نیز امیدواریم این خاسته ایشان هرچه زودتر اجابت شده و اثر کرانسنگ ایشان به زیور چاپ آراسته گردد .
در زیر نمونه ای از ترجمه شاهنامه به نثر تالشی به وسیله رمضان نیک نهاد ارایه شده است:
داستان زال و رودابه در شاهنامه فردوسی به زبان تالشی ( بخش۱۳)
ترجمه از رمضان نیک نهاد.
سَبایی کع آفتاو پِرومَه ، زال ، مَنوچیری وَر اومَه کع اشتَن آگَردِه را ایجازَه ویگِرع ، چِه دیل رودابَه را تَنگ آبا ، مَنوچیری خَندَه تِلی کَردَه و واتشَه : اوری نی چَمَه وَری بمون دا سَبا تع خاس خاسِنَه ، هَتَه کع ایلَه نوم دارَه پَلَوونی ارزشی بدارع ، تع اشتع دَه دَه وَر بوَنَم
بَدَز فرمون دوشَه دا دمبلی بژَنن و پیلَه فرموندِن و پَلَوونن ، تیر کَمونینَه و پیلَه کاردَه و آسونَه اسکلینَه چِه وَری نماش بدَن .زالی نی اشتَن تیرکَمونی پیگِتَه ، پِوَشتَه اَسبی سَر ، شَه مَیدون بَرشَه ، مَیدونی مینی کا ،ایی پیلَه کَنَه داری دَرییا .زالی ایلَه تیر، اشتَن کَمونی کا داری را ویداشتَه ، داری مینی گینَه چِه اَوَری کا بَروَشتَه .
هَمَه گلَه اَیرا ، هَی شیر هَی شیر واتشونَه ، زالی اشتَن تیرکَمونی ایی وَری نوئَه ، پیلَه تاشَه ی پیگِتشَه ، ویترَکَه اَوونی کع آسونَه دَیاغ دارین ، ایلَه دَپشتَه نَه ،آسونَه دَیاغی دپَلَه کَردشَه ،مَنوچیری ،زالی زوروبازوکع ویندَه ، ماتی اَی بَردَه ، خای بوینع دِه چندَه زورهَنی دارع ،فرمون دوشَه کع اَوونی کع اسکلَه آسون دارن ،زالی ویترَکن
زال ایی ویترَکینَه اَوونش پِولا آکَردَه ، بَدَز اَپَلَوونی کع چَوون دیلَه کا ویشتَه زورداری ، چِه وَر،اَسبی تاخ دوشَه شَه ،هنتَه کع اَی آرَسَه ایی چَنگی چِه کَمَزی ژَندشَه واَی اَسبی کا بَیَندشَه ،زَمین ویپشتشَه کع هَمَه ی کع ودَه اَوون ایسفا کَرین ،زاهار آمَندینَه زالی را دَس ژَندشونَه و پاتشاه اَی آفرین واتَه و خَیلی پول وتیلا و اَورشمَه خَلا آدوشَه
بَدَز مَنوچیری فرمون دوئَه دا سامی را ایله نامه بنویسن ،اَی را نیوشتشَه : اشتع پَیومَه وواَر اومَه ، فَممَه کع چِه ناجَه چَه ،اشتع پَلَوونَه زوئَه ایمتهون کَردمَه ، خَیلی چی زون و پَلَوونَه و خنَر دارع ، اشتَن ناجَه رَسَه ، اَی خشخال آکَردمَه و اشتع وَر وَندمَه .خدا چِه پِشت و جیدار بمونو ، ایلاهی کع هَمیشَه دیلخش وزَیرون بوبو .
زال خشخالی درِه کرا پِوَشی البَلی ایلَه اَسبَه سواری اشتَن دَه دَه وَر وَندشَه ، دَه دَه را خَوَر دوشَه کع پاتشاه وَری کا چمع ناجَه بَه .سام خَیلی خشخال آبَه ،اشتَن پیلَه پیلَه فرمودَئون نَه زالی پیشواز شَه .دگلَه پَلَوون ، دَه دَه و زوئَه یَندی کَشَه دَلَکینَه ، بَدَر زالی دَه دَه پا بنی زَمینی ماچ کَردشَه و دَه دَه را خَش اومد کَردشَه واتشَه : دَه دَه جان اشتع دَس دَرد مَکَرع چاکَه راهی چمع پیشی نورَه .سامی فرمون دوئَه ایی پیلَه جَشنی بیگِرن ، چَرمَه پلا هَردشونَه و خشخالی کَردشونَه . سیندوخت و مِهرابی را پیوم دوشَه کع پاتشاه چمه خشی کَردِه را اَمَه ایجازَه دوئَه و زال نی پاتشاه وَری کا اومَه ، اسَه هَتَه کع شمَه نَه پَیمون دَوَستَمه خام کع چمع غوشونینَه شمَه ولَت بام و شمَه میمون ببَم
—————————
برگردان فارسی
روز دیگر چون آفتاب برزد ، زال کمر بسته به نزد منوچهر آمد تا دستور باز گشتن بگیرد، چه از دوری رودابه بی تاب بود . منوچهر خندید و گفت « یک امروز نیز نزد ما باش تا فردا ترا چنانکه در خور جهان پهلوانان است نزد پدر فرستیم.»
آنگاه فرمان داد تا سنج و کوس را به صدا در آورند و گردان و دلیران و با پهلوانان با تیرو کمان و سپر و شمشیر و نیزه و ژوبین به میدان در آمدند تا هر یک هنرمندی و دلیری خویش را آشکار کنند. زال نیز تیرو کمان برداشت و سلاح بر آراست و بر اسب نشست و به میدان در آمد . در میانه میدان درختی بسیار کهنسال بود. زال خدنگی در کمان گذاشت و اسب بر انگیخت و تیز از شست رها کرد. تیز بر تنه درخت کهنسال فرود آمد و از سوی دیگر بیرون رفت.
فریاد آفرین از هر سو بر خاست. آنگاه زال تیرو کمان فرو گذاشت و ژوبین بر داشت و بر سپرداران حمله برد و به یک ضربت شکافها را از هم شکافت. منوچهر از نیروی بازوی زال در شگفتی شد. برای آنکه او را بهتر بیازماید فرمان داد تا نیزه داران عنان به جانب او پیچیدند.
زال به یک حمله جمع آنان را پریشان کرد. سپس به پهلوانی که از میان ایشان دلیر تر و زورمند تر بود رو کرد و تیز اسب تاخت و چون به وی رسید چنگ در کمر گاهش زد و او را چابک از اسب بر داشت تا بر زمین بکوبد که غریو ستایش از گردن کشان و تماشاگران بر خاست . شاهنشاه بر او آفرین خواند و وی را خلعت داد و زرو گوهر بخشید.
آنگاه منوچهر فرمان داد تا به سام یل نامه نوشتند که « پیک تو رسیده و بر آرزوی جهان پهلوانان آگاه شدیم . فرزند دلاور را نیز آزمودیم. خردمند و دلیر و پر هنر است. آرزویش را بر آوردیم و او را شادمان نزد پدر فرستادیم. دست بدی از دلیران دور باد و همواره شادو کامروا باشید.»
زال از شادمانی سر از پا نمی شناخت . شتابان پیکی تیزرو بر گزید و نزد پدر پیام فرستاد که « بدرود باش که شاهنشاه کام ما را بر آورد.» سام از خرمی شکفته شد. با سران سپاه و بزرگان درگاه به پیشواز زال رفت. دو نامدار یکدیگر را گرم در برگرفتند . آنگاه زال زمین خدمت بوسید و پدر را ستایش کرد و بر رای نیکش آفرین خواند. سام فرمود تا جشن آراستند و خوان گستردند و به شادی شاهنشاه می گرفتند و پیام به مهراب و سیندخت فرستادند که « زال با فرمان پادشاه بازگشت و نوید پیوند آورد. اینک چنان که پیمان کردم با سپاه و دستگاه به خاک شما مهمان میائیم.»
درود دوست بزرگوارم جناب احمدى عزیز ما را همیشه با مهرتان شرمنده مى فرمایید خوشحالم از اینکه کار کوچک ما پسندتان آمد و در سایت وزین شاندرمن بازنشر نمودید. امیدوارم تلاش دوستداران تالش موجب آن گردد تا زمینه بازنشر عمومى و ماندگار این اثر فراهم گردد.
ارادتمندتان
شمه روکه برا رمضان نیک نهاد?