نویسنده: علی ماسالی
با اینکه فرقه های دموکرات و پیشهوری و فدایی به هدف تجزیه آذربایجان در سال (۱۳۲۴شمسی ) با حمایت ارتش شوروی اعلان موجودیت نموده بودند، اما سالها بود که با تشکیل انجمن های صنفی آشکارا و پنهان اهداف خود را از زمان جنگ جهانی اول به بعد دنبال میکردند و با حمایت همین انجمن ها بود که سید جعفر پیشه وری پس از تبعید رضاشاه میدان فعالیت سیاسی را خود را باز تر کرد و از آزادی بدست آمده نهایت سوء استفاده را نمود و در انتخابات سال ۱۳۲۴ به عنوان نماینده تبریز به مجلس شورای ملی راه یافت، اما نمایندگان مجلس به وی رای اعتماد ندادند و او با عصبانیت گفت من دستکش نیستم شما اگر مرا از در برانید من از طریق پنجره وارد خواهم شد و سپس به تبریز رفت و حزب دموکرات آذربایجان را برای تجزیه کشور تاسیس نمود و با کمک بلشویک های اشغال گر، جمهوری دموکراتیک خلق آذربایجان را در ایالات ترک زبان و آذربایجان اعلان نمود اما پس از اعلان خود مختاری باز نتوانست دوامی بیاورد و حکومتش زود متلاشی گردید. او قبل از اعلان خود مختاری در آذربایجان به گروه تجزیه طلب ممیشخان که در نظر داشت با کمک بلشویکها مستقلاً فعالیت نموده و شهرستانهای آستارا، نمین، اردبیل و خلخال را تجزیه نموده تقدیم باکو نماید، حمایت می کرد با اینکه هردوی آنها برای تجزیه کشور فعالیت می کردند اما ممیشخان در نظر داشت پس از تجزیه نواحی یاد شده و الحاق آن به جمهوری آذربایجان خود به عنوان فرمانروای دست نشانده درآن ایالات خودمختار به حکومت بپردازد.
ممیشخان فردی جاه طلب بود و صلاح کار خود را در آن میدانست که شخصاً مامور اجرای اوامر بلشویکها در ایران نامیده شود به همین علت نمی خواست از فرقه دموکرات آذربایجان دستور گیرد. اما رهبران فرقه دموکرات معتقد بودند که اقدامات ممیشخان میتواند به عنوان پیشآهنگ موجب تضعیف قدرت حکومت مرکزی ایران بشود و در پیشرفت کار و مقاصد شوم آنها کمک نماید و معتقد بودند که بعدها پس از تشکیل دولت خود مختار آذربایجان می توانند سرزمینهای تحت اشغال ممیشخان را نیز به کشور مستقل خود بیافزایند از این رو با کمک نظامی و تسلیحاتی روسها به وی موافق بودند. اما پس از لشکرکشی ژاندرمری گیلان به خلخال که کلیه هزینه های آن جنگ و حتی جوانان اعزام شده به صحنه نبرد توسط انامقلی ماسالی تامین شده بود، قوای ممیش خان متواری یا دستگیر و خود ممیش خان نیز هنگام فرار بدست گماشته اش کشته میشود بدین ترتیب نقشه تجزیه آذربایجان برای مدتی و تا سال ۱۳۲۴ به تعویق می افتد و رهبران فرقههای آذربایجان علت این تعویق را عدم موفقیت ممیشان و لشکرکشی گیلان می دانستند، لذا تصمیم گرفتند برای دستگیری و از بین بردن انامقلی ماسالی سرکنسولگری شوروی در رشت را تحریک نمایند و برای این منظور او را به عنوان رهبر ستون پنجم آلمان در غرب گیلان که از بزرگترین اتهامات محسوب میشد مته ساخته و به بلشویک ها معرفی کردند. و علیرغم آنکه سال قبل در سانحه هواپیمای روسی خداماتی به بلشویکها و کنسولگری و ارتش سرخ نموده بود بخاطر همان تحریکات و سعایتهای رهبران فرقه دموکرات در لیست سیاه کنسولگری شوروی در تبریز قرار گرفت.
اما چون او از سران عشایر منطقه تالش و گیلان محسوب می شد و از محدوده اختیارات کنسولگری تبریز خارج بوده به همین خاطر از کنسولگری شوروی در رشت درخواست شد که او را تحت تعقیب قرار دهند. اما همانگونه که قبلاً بیان شد سرکنسول شوروی در رشت و فرماندهی ارتش سرخ در قفقاز قبلاً بخاطر خدمات وی به خدمه هواپیمای سانحه دیده روسی و نجات خلبانشان در جنگل های ماسال از وی راضی و خوشبین بودند و با ارسال نامه هائی به او و برادرش اسفندیار، هرکدام از آنها را مورد تقدیر و تفقد خویش قرار داده بودند به همین علت سر کنسول رشت زیر بار تلقین و سعایت های رهبران تجزیه طلب آذربایجان نمیرفت. ماجرای سقوط هواپیمای روسی در ماسال بصورت خلاصه به این صورت بود که در سال ۱۳۲۳ خورشیدی در کوران جنگ جهانی دوم خطه شمال کشور که در اشعال قوای شوروی قرار داشت یک فروند هواپیمای دوموتوره روسی که عازم بندر انزلی بوده و وسایلی برای افرادش حمل می نمود به علت آنکه آسمان آستارا ابری بوده و دید خلبان را کور نموده بود هواپیمایش به سمت کوه ها و جنگل های ماسال کشیده شده و در جنگل های چسلی ماسال سقوط کرده بود. اما با تلاش هایی که دامداران محلی بنا به دستور انامقلی ماسالی برای حفظ لاشه هواپیما و نجات جان خلبان نموده بودند، توسط سرکنسول روسیه در رشت و اندری گروچکو فرمانده ارتش سرخ در قفقاز و وزیر دفاع شوروی در سالهای بین ۱۹۶۷ الی ۱۹۷۷ مورد تقدیر و تفقد قرار می گیرند و حتی نامه را فرمانده ارتش قفقاز برای انامقلی ماسالی ارسال نموده بود و از وی برای بازدید از مسکو با هزینه ارتش سرخ دعوت شده بود. تقدیر نامه مرحوم ماسالی تا اوایل سالهای پیروزی انقلاب اسلامی در منزل پدری نگارنده وجود داشت اما از آن سال بعد به علت ریخت و پاشها مفقود گردید، اما رونوشت نامه خطاب به برادرش مرحوم حاج اسفندیار در دست است.
به این ترتیب رهبران پانترکیستهای آذربایجان مدتی نتوانستند برای انتقام لشکر کشی به خلخال صدمه ای به وی برسانند تا اینکه از بدشانسی او، اشپیدکو سر کنسول شوروی در رشت پس از مدتی تعویض شد و به و جای او را یکی از رقبای دیرین سیاسی و ادارای با نفوذی که در وزارت امور خارجه و ارتش سرخ داشت گرفته بود لذا سرکنسول جدید تصمیم گرفت خدمات او را به ارتش سرخ در مورد سانحه سقوط هواپیمای روسی در جنگل های ماسال و نجات جان خلبانشان نادیده بگیرد به همین جهت، ظاهراً خود را از ماجرای سقوط هواپیما بی اطلاع نشان میداد و از دریافت تقدیرنامه نیز اظهار بی اطلاعی می نمود.
با وجود چنان خدماتی که حاج انامقلی به دولت شوروی نموده بود، سرکنسول رشت با خواهش تجزیه طلبان آذربایجان اتهاماتی مانند تبلیغ علیه انقلاب بلشویکی و اقدام علیه ارتش سرخ و حمله به حامیان شوروی در آذربایجان ایران و مهمتر از همه عضویت و رهبری گروه ستون پنجم آلمان در گیلان غربی و در تالش، به وی وارد نموده و آنرا به قفقاز گزارش نمود تا خشم مقامات سیاسی نظامی شوروی را در باکو علیه انامقلی ماسالی برانگیزد.
مسلم بود که با طرح چنین توطئهای خطرناک رشته حیات انامقلی ماسالی در معرض خطر جدی قرار داشت. متاسفانه در آن زمان خفت بار دولت ایران در مقابل اقدامات خودسرانه کنسولگری و ارتش سرخ در مناطق اشغالی هیچ قدرتی از خود نداشت و مسئولین کنسولگری براحتی میتوانستند در امور داخلی نواحی اشغال شده کشور دخالت نموده، و بدون اذن و اطلاع و یا موافقت دولت ایران هرکاری می توانستند انجام دهند و حتی می توانستند هرکدام از شهروندان ایرانی را که مخالف با اشغالگری و یا اهداف قوای اشغالگر بودند براحتی دستگیر و یا محاکمه نموده و حتی به مجازات سنگین اعدام محکوم و یا به سیبری تبعید کنند. البته باید یاد آور شد که اینگونه اقدامات و اعمال قدرت بخاطر آن بوده که بتوانند از دولت ایران زهر چشم گرفته امتیازاتی را به دست آورند. به همین منظور بلشویک ها انامقلی ماسالی را یک سال پس از سرکوبی ممیشخان در سال ۱۳۲۴ خورشیدی هنگامی که در منزل خود در شهر رشت بسر میبرد دستگیر کرده به بازداشتگاه خود واقع در محوطه کنسولگری رشت بردند. او مدتی را در بازداشتگاه بسر برد در طی این مدت حتی حق ملاقات با خانواده خود را نداشت.
پس از یک هفته بازداشت بدون ملاقات او را با یک سری اتهامات سیاسی و نظامی که برای ایرانیان وطن پرست از افتخارات بزرگی محسوب میشد، بازجویی و سپس محاکمه کردند. اما کار رسیدگی و حکم نهائی به جلسه دیگری محول شده بود و این موضوع برای پدرم نگران کننده بود که در چنین وضعیتی و بدون ملاقات با خانواده و یا وکیل مدافع محاکمه شده بود قرار بود در دومین جلسه دادگاه حکم نهایی صادر شود. آنطوریکه یکی از افسران بازداشتگاه برای وی نقل کرده بود حال راست میگفته یا دروغ افرادی که اتهاماتش مشابه اتهام پدر بوده اند در محاکمات قبلی معمولاً برایشان حکم اعدام صادر شده بود. اما طبق معمول پس از صدور احکام سنگین حکم صادره می بایست برای تایید مقامات بالا به باکو و یا مسکو فرستاده شود.
پدرم نقل میکرد من از ابتدا متوجه شده بودم که آنها به تحریک و سعایت جدائی خواهان آذربایجان اقدام به دستگیری ام نموده اند بنابراین واضح بود که حق دفاع از من ساقط شده و هیچگونه دلیل و برهانی را برای تبرئه خودم نخواهند پذیرفت. دولت ایران هم قادر به مداخله در این گونه موارد نبود. در واقع اگر قدرتی میداشت کشورمان اشغال نمیشد.
پدرم نقل میکرد که من در ابتدای ورود به بازداشتگاه اطلاع نداشتم که سرکنسول قبلی منتقل شده و درجایش فرد دیگری نشسته است. به همین علت انتظار داشتم که سرکنسول اشپیدکو و کارمندان و افسران سابق کنسولگری که در زمان سقوط هواپیمای روسی به ماسال آمده بودند آنها را ببینم و از آنها سؤال کنم که آیا در شوروی اینگونه از مهمانوازی دیگران را تشکر میکنند!؟ اما متاسفانه در طول مدت بازداشت هیچکدام از مقامات و صاحب منصبان سابق کنسولگری را ندیدم و چون در اینباره کنجکاو شدم از نگهبانان بازداشتگاه سؤال کردم که چه شده در اینجا کسی از افسران سال قبل را نمیبینم؟ او به من گفت سرکنسول قبلی و بسیاری از افسران و کارکنان قبلی کنسولگری چندماه قبل به باکو و برخی به مسکو منتقل شدهاند و حتی به من گفته شد که بین سرکنسول فعلی و سرکنسول قبلی (اشپدکو) از سالها قبل اختلافات حزبی و رقابت شدید سیاسی وجود داشته که به کینه و دشمنی تبدیل گردید و به همین علت بود که سر کنسول جدید از نفوذ خود در مسکو استفاده کرد او و دستیارانش را به جای دیگری منتقل نمودند و اکنون جز چند نفر از افسران اطلاعاتی ارتش بلشویک کسی از کارکنان سابق کنسولگری در اینجا نیستند و سرکنسول جدید با یک عده از دوستان و عوامل مطیع و وفادار خود به جای اشپدکو به رشت منتقل شده است و در صدد آنست که بتواند برگه های خلافی از وی پیدا کند. اما هنوز عده ای از افسران اطلاعاتی زمان وی در اینجا هستند.
با شنیدن این خبر کمرم شکست و حتی امیدم به یکی از افسران سابق کنسولگری بود که در طول اقامت خود در ماسال به من قول داده بود، هرگونه مشکلی در ارتباط با کنسولگری و قزاق های روسی برایم ایجاد شود به من کمک خواهد نمود. گفته میشد که او هنوز از اقسران اطلاعاتی کنسولگری است، اما مدتی است برای انجام یک ماموریت امنیتی به قفقاز رفته و بزودی بازخواهد گشت و من امیدوار بودم که وی همان افسر یاد شده باشد که به من قول کمک داده بود.
پدرم نقل میکرد که فامیل و نزدیکان و آشنایان برای آزادی من تلاش زیادی کردند و حتی چندین بار به استانداری و وزارت امور خارجه متوسل شده بودند و استاندار وقت نماینده خود را برای جلوگیری از محاکمه نزد سرکنسول روانه نموده بود اما تلاشهای آنها بی ثمر ماند و سرکنسول هر دفعه بهانه میآورد که به فرماندهان ارتش شوروی گزارش شده است که متهم از اعضای موثر ستون پنجم آلمان است و به نفع آلمانیها و برعلیه ارتش شوروی اقدام میکند اینک بهدستور مقامات ارتش سرخ در قفقاز دستگیر و محاکمه میشود و من هیچ نقشی در بازداشت و محاکمه او ندارم و تنها کاری که میتوانم بکنم آنست که از مرکز تقاضای عفو او را بنماییم اما گمان نمیکنم که به این تقاضایم ترتیب اثری داده شود. پدرم می گفت نیک میدانستم که سر کنسول جدید به آنها دروغ گفته بود زیرا (اندری گرچکو) فرمانده ارتش سرخ هنوز در قفقاز بسر میبرد و بجای دیگری منتقل نشده بود بنابراین او چگونه در طول مدت یک سال نظر خود را نسبت به من تغییر داده و چنین اتهاماتی را به من وارد نموده باشد.
پدرم همچنان در بازداشتگاهی سرد و مرطوب در کنسولگری بسر میبرد بنا به توصیفی که پدرم از آن بازداشتگاه می نمود گویا دستکمی از دخمهها و سردابهای قرون وسطایی نداشت با توصیفی که از آن سلول مینمود گویا هیچ وقت نور آفتاب را بخود ندیده بود و به علت رطوبت زیاد در هر گوشهای از آنجا موش و سوسک و هزار پا و حشرات دیگر در رفت و آمد بودند. پدرم میگفت میترسیدم در آنجا به بیماریهای خطرناکی مبتلا شوم او میگفت با این همه ناراحتیام از آن بود که چگونه ممکن است در کشوری که رهبرانش آنرا مستقل می نامند یکی از شهروندانش در خاک خود توسط مقامات کشوری بیگانه دستگیر و به جرم میهن پرستی و پاسداری از آب و خاک خود محاکمه و مجازات شود و حکومت وقت تنها نظاره گر ماجرا باشد!؟
او نقل میکرد که کنسولگری جز اعدام نمیتوانست حکم دیگری مانند حبس ابد یا حبس طولانی مدت برای متهمین صادر کند چون میبایست پس از خاتمه جنگ کشور را ترک نماید در آنصورت زندانیان خود را نمی توانستند با خود به شوروی انتقال دهند پس بهتر می دانستند که با اعدام از شرش خلاص شوند و قرار بود پس از آخرین محاکمه تشریفاتی حکم نهایی که احتمالاً اعدام بوده برای تایید و تصویب به باکو فرستاده شود و چون برای نجات جانم در این بازداشتگاه کاری از دست کسی بر نمی آمد بدین جهت مرگ را در چند قدمی خود احساس میکردم.
او در آن زمان از ایرانیان و هموطنان خود فروختهای یاد میکرد که در کنسولگری روسها در رفت و آمد بوده و برای دستیابی به جاه و مقام سیاسی و اقتصادی برای روسها خوش خدمتی میکردند و حتی حاضر بودند کشورخود را به بهای دیناری به روسها بفروشند.
پدرم میگفت با این که امیدی به باز گشت دوباره نزد خانوادهام نمی دیدم. اما تا آخرین لحظه به خود تلقین میکردم که سرانجام راه نجاتی پیدا خواهد شد او که اشغال ایران را توسط روس سه بار به چشم دیده بود و خاطراتی از حضور آنها در ایران داشت و میگفت اگر به تاریخ ایران از زمان مشروطیت به بعد نگاهی انداخته شود روسها سه بار نواحی گیلان و مازندران و آذربایجان را اشغال کرده اند و تا به منابع زیر زمینی این سرزمین ها دست نیابند ارام نخواهند گرفت. در زمان جنگ جهانی اول که مصادف با انقلاب جنگل و همزمان با انقلاب بلشویکی بود به بهانههایی وارد کشورما شده و با مداخلات بسیاری که در مسیر انقلاب جنگل می نمودند سرانجام موجب از هم پاشیدن انقلاب جنگل شدند.
پدرم در طول زندگی خود با ناملایمات بسیاری مواجه شده بود به همین علت فردی صبور و بردبار و با تجربه بود و ایام سخت و خطرناکی را پشت سر گذاشته بود. او در این فکر بودم که چگونه و به چه طریقی میتوان از این سیاه چال و از دام روسها رهایی یافت و تنها سرگرمیاش آن بوده که با نگهبانان زندان می نشست و به زبان ترکی صحبت میکردند. پدرم نقل می کرد که یکی از قزاقهای نگهبان بازداشتگاه به علت اینکه از تالش های جمهوری آذربایجان بوده و زادگاهش قبلاً قسمتی از خاک ایران محسوب میشد، خود را ایرانی می دانست و از این موضوع خوشحال بود و نسبت به سرزمین آبا اجدادی خود و مردم ایران علاقه و گرایش نشان می داد، بخصوص اشخاصی را که در ایران به زبان تالشی صحبت می کردند نسبت به آنها علاقه پیدا می کرد. از این رو سعی داشت با من به تالشی لنکرانی صحبت کند اما من با آن لهجه آشنائی نداشتم و به سختی با وی صحبت میکردم و ناگزیر می شدم پاسخش را به ترکی بدهم. پدرم میگفت این قزاق گه گاهی نزد من می نشست و میگفت که روسها اکثراً آدمهای مغرور و خودخواه و آدم های متعصبی هستند که با تعریف و تمجید کردن از آنها به آسانی می توان دلشان را بهدست آورد. بویژه اگر از انقلاب بلشویکی تعریف بشود، بسیار خوشحال می شوند و شما را رفیق خطاب می کنند و هرکسی در پیشبرد اهدافشان کوچکترین خدمتی نموده باشد هیچگاه بی پاداش نخواهند گذاشت. او میگفت بیشتر مقامات فعلی جمهوری آذربایجان از زمان انقلاب بلشویکی تابحال با همین روش به پست و مقام دست یافته اند و در این زمان دسته بندی و وابستگی های حزب کمونیست موجب رونق بازار بسیاری از سیاستمداران قفقاز به جائی رسیده و موفق به دربند کشیدن رقیبانشان شده اند. با چنین شرح و توصیفی به این نتیجه رسیدم که نقل و انتقالات کارکنان و اعضای کنسولگری در طی این چندمدت به خاطر آنست که در میان مقامات ارشد وزارت امور خارجه شوروی اختلاف و دو دستگی شدید حزبی و سیاسی وجود دارد و من دارم فدای این اختلافاتپ می شوم. اما از آنجائیکه در طول مدت داد و ستد و فعالیت تجاری ام در قفقاز و باکو دوستان صدیقی را در آنجا پیدا نموده بودم باید سعی میکردم بوسیله خانواده ام با آنها تماس گرفته و از طریق آنها « ژنرال اندری گرچکو» فرمانده ارتش سرخ در جبهه قفقاز را در جریان کار قرار دهند و ماجرای دستگیری امرا که بدون اغراض نبوده است به اطلاعش برسانند و با یاد آوری خدمات گذشته و با نشان دادن رونوشت تقدیر نامه و دعوت نامه ای که خود ایشان برایم ارسال نموده بود فرجی در کارم حاصل شده از این محبس خلاصی یابم. همین موضوع روزنه امیدی را در دلم ایجاد نموده بود، از سوی دیگر حرفهایی شنیده میشد که آلمانیها در جبهه روسیه در حال عقبنشینی هستند و جنگ احتمالاً بزودی خاتمه خواهد یافت اما تاریخ دقیقی برای خاتمه جنگ پیش بینی نمیشد و بستگی به آن داشت که هیتلر تا چه اندازه مقاومت خواهد نمود و امیدوار بودم که در پایان جنگ ارتش شوروی سرانجام ایران را ترک نموده سپس ارتش ایران کار گروههای تجزیه طلب آذربایجان را بسازد و زحمات گذشتهام در خلخال به هدر نرود اما نمیدانستم پس از خاتمه جنگ سرنوشت پرونده من عوض خواهد شد یا خیر؟
من در اکثر شبها، فکر خودم را برای رهایی از این گرفتاری مشغول میکردم و در اثر التهاب و دلشوره اضطراب داشته و حافظهام از ترس و وحشت از کار افتاده بود از این جهت چیزی از حوادث و اتفاقات گذشته به درستی بهخاطرم نمیرسید، آن قزاق ترک با اینکه نتوانسته بود شخصاً کاری برایم انجام دهد اما صحبت های او تا حدی در تقویت روحیهام موثر افتاده بود و این تقویت روحی سبب گردید تا بتوانم نکات مثبتی را در پرونده خود پیداکنم. تا این که خواستم سوابق نجات خلبان هواپیمای سانحه دیده روسی و وزارت دفاع اتحاد جماهیر شوروی را ضمیمه پرونده ام کنند و تقدیر نامه هائی را که در این مورد برایم ارسال شده بود به عنوان کذب بودن اتهامات وارده مدنظر قرار دهند. اولین جلسه محاکمه من تقریباً یک هفته پس از بازداشتم انجام شده بود و اینک دو روز از تاریخ محاکمه گذشته بود معهذا هنوز اجازه ملاقات با خانوادهام به من داده نمیشد و فکر میکردم با وجود این که زمان اندکی از ماجرای سقوط هواپیمای روسی گذشته معهذا چگونه ممکن است که کنسولگری از آن ماجرا و کمکهایی که من برای نجات جان خلبان و حفظ اموال شوروی انجام داده بودم بی خبر بوده باشند و با آنهمه اتهامات گوناگونی که به من نسبت داده شده لااقل در پروندام میبایست به آن ماجرا اشارهای میشد. تمام آنها مواردی بودندکه من هر چقدر به آن ها میاندیشیدم پاسخ درستی برای آنها نمی یافتم. تا اینکه پس از مدتی جریان اختلاف بین کنسول جدید و کنسول قبلی را شنیدم لذا برای من مسلم شد که دارم تاوان اختلافات آن دو را پس میدهم. اما با درنظر گرفتن آنچه که قزاق مزبور در مورد خصوصیات اخلاقی مقامات روسی برایم تعریف کرده بود وجود تقدیر نامهها میتوانست ضامن آزادی من در بازداشتگاه بشود.
اما متوجه شدم که ممنوعیت ملاقاتم با خانواده گویا به همین علت می باشد که نمیخواستند تقدیر نامه ها را که نشان میداد نه تنها به عنوان ستون پنجم آلمانی ها در گیلان غربی عملی را علیه مصالح شوروی انجام نداده ام بلکه خدمتی نیز در زمان سقوط هواپیمایشان به ارتش آن کشور انجام داده بودم و همه آن اسناد و مداراک نشان دهنده بیگناهی من کذب بودن اتهامات وارده به من خواهد بود.
با اینحال در این فکر بودم که چگونه میتوانم با یکی از اعضای خانوادهام تماس گرفته و از آنها بخواهم تقدیر نامه وزارت دفاع شوروی و کنسولگری روسیه را به طریقی بهدستم برسانند. سرانجام برای بهدست آوردن تقدیرنامهها، نامهای به خانوادهام نوشتم و از نگهبان سلول خود خواهش کردم با دریافت مبلغی به عنوان حق زحمت نامهام را با آدرسی که در پشت پاکت نوشته شده بود به منزلم در رشت برساند. من میدانستم که آنها مدرکی علیه من ندارند تا در دادگاهی صالحه موجب محکومیت من بشود، اما فکر میکردم که این پرونده چون با دروغ پردازی و با همدستی فرقه دموکرات و پیشهوری ایجاد شده بود، کنسول جدیدنیز با آنها موافق بوده و میخواهد نشان دهد که تقدیر نامه سر کنسول قبلی تا چه اندازه بی اعتبار است، بنابراین برای محکومیت من نیازی به آن تقدیر نامه نخواهد بود اما نمیدانستند که تقدیر نامه دیگری نیز وجود دارد که نمیتوانسنتد از آن چشم پوشی کنند. به هر حال فکر میکردم که با نشان دادن آن تقدیر نامهها از صدور حکم ناحق علیه من جلوگیری خواهد شد و درصورت بی توجهی به مدارک مزبور خانواده ام همراه حکم در قفقاز پیگیر قضیه خواهند شد و خواهند گفت که با دستور کنسول جدید به نقدیر نامه وزارت دفاع بی اعتنایی شده و خدمات قبلی متهم را برای کشور شوروی نادیده گرفته اند.
من برای طرح شکایت در مسکو تنها چند نفر تاجر بزرگ را در باکو میشناختم که سالها قبل باهم داد و ستد داشتیم اما بیم داشتم که آنها در این قضیه خود را دخالت دهند. ولی فکر میکردم که این تهدید خالی بندی تنها راه چاره ام برای حیات دوبارهام بود که باید انجام میدادم و بدین طریق بتوانم سرکنسول را وادار به تجدید نظر در پروندهام بکنم.
به همین جهت این مطالب را بارها در ذهنم مرور کردم تا در مواجه حضوری با سرکنسول مواردی را که قرار است در حضورش گفته شود در یاد داشته باشم.
پدرم میگفت برخلاف تصورم که فکر میکردم نامهای را که به خانوادهام نوشته بودم بدست شان نخواهد رسید، خوشبختانه روز بعد دیدم که به یکی از بستگانم اجازه ملاقات داده شده با اینکه پدر نام او را ذکر کرده بود اما امروز نامش فراموش نموده و نمیدانم که چه کسی به ملاقاتش آمده بود به هر حال او هر دو نامه کنسولگری و فرماندهی ارتش شوروی در قفقاز را برایم به همراه داشت و چون قرار بود فردای آنروز جلسهای اداری مشورتی با حضور سرکنسول و مقامات سیاسی و نظامی کنسولگری تشکیل شود به همین علت از افسر نگهبان بازداشتگاه خواستم که در آنجلسه حضور یابم زیرا اطلاعات و مدارکی دارم که میخواهم در آن جلسه در حضور کلیه مقامات کنسولگری مطرح شود. افسر نگهبان موضوع را با افسر اطلاعات و امنیت کنسولگری در میان گذاشت و فردای آنروز افسر مزبور دستور داد با همراه محافظ و دستبند وارد جلسه شده مطالب خودم را همراه با مدارک خود در حضور همه مقامات کنسولگری مطرح کنم، خوشبختانه در جلسه حضور یافته و به مقامات کنسولگری گفتم من نه تنها علیه مصالح کشور شما اقدامی نکرده ام، بلکه بر اساس این تقدیر نامهها در زمستان گذشته خدمتی نیز به کنسولگری و ارتش شوروی نموده ام که شایسته تقدیر بیشتری بودم نه مجازات و بیحرمتی، اما اکنون یقین دارم که عده ای با گزارش دروغ نقشه نابودی مرا کشیده و با طرح و برنامه برایم پروندهسازی کردهاند و به این طریق سوء تفاهماتی را برای کنسول گری بوجود آورده اند، بنابراین تقاضا میشود در دادگاه دیگری که قرار است تشکیل شود خواستم که ذهن سرکنسول محترم و مقامات امنیتی شوروی روشن شود در حالی که این جملات را بر زبان میآوردم پاکت های حاوی تقدیرنامهها را به دست یکی از افسران امنیتی که نزدیک من نشسته بود دادم. و بدین طریق موفق شدم افسران جوان و صاحب منصبان نظامی و مقامات سیاسی کنسولگری را در جریان توطئهای علیه خودم قرار دهم. در پایان صحبت هایم متوجه شدم که نظر اکثر مقامات نظامی و حتی سیاسی درباره پرونده من بکلی عوض شده و با تعجب از کسنول سؤال می کردند که آیا شما تاکنون از وجود این ماجرا مطلع بودید یا خیر؟ فردی که آنهمه به ارتش و کنسولگری کشورمان خدمت نموده و از طرف ارتش شوروی برای دیدار از مسکو دعوت شده است، شما چگونه او را متهم به همکاری با آلمانی ها میکند؟! سرکنسول به دروغ گفت خیر من از این ماجرا اطلاع نداشتم، افسر ارشد اطلاعاتی به وی گفت پس معلوم میشود که شما در طول این مدت چندماهه در جریان وقایع ایران قرار نگرفته اید و نمی دانید در طول مدت جنگ در این کشور چه گذشته است. سپس من به کنسول گفتم، فردی را که محاکمه میکنید از گذشته اش چگونه بی خبر هستید؟ افسر اطلاعاتی مجدداً گفته با ضمیمه ساختن رونوشت این تقدیر نامه باید مجدداً و با عدالت محاکمه شود، تمامی اعضای کنسولگری و افسران در آن جلسه پس از مشاهده تقدیر نامهها تغییر رویه داده و با مهربانی و خوشرویی بامن صحبت کردند و از وضع پیش آمده متاسف شدند و گفتند نگران نباشید این موضع به درستی حل خواهد شد، اما مشاهده کردم که سرکنسول هنوز ناراحت است و چندان توجهی به تقدیر نامههای من ندارد. آنطوریکه به پدرم نقل کرده اند با سعایت و گزارشهای مغرضانه همین کنسول بود که اشپدکو سرکنسول قبلی و تعدادی از کارمندانش به جای دیگری منتقل شده بودند و خود او با نفوذی که در بین مقامات وزارت امور خاجه داشته با توصیه آنها به جانشینی او به کبسولگری رشت روانه شده بود. متوجه شدم که او به همین جهت میل ندارد به تقدیر نامهای که با امضاء اشپدکو صادر شده اهمیتی قایل باشد. لذا در همان حال دستور داد که تا تعیین نتیجه محاکمه بعدی به سلول خود برگردم. ضمناً باید یادآور شد که دو نفر از افسرانی که سال قبل به همراه سرکنسول قبلی به ماسال آمده بودند در این جلسه حضور داشتند اما من از لحظه بازداشت تا آنروز متوجه حضور آنها در کنسولگری نشده بودم و آنها نیز از حضور من در بازداشتگاه اظهار بی اطلاعی میکردند. به همین جهت پس از مشاهده من در بازداشتگاه متعجب شده، ماجرا را با زبان ترکی از من سوال کردند. و پس از اینکه متوجه شدند من بیگناه دستگیر و بازداشت شده بودم بسیار ناراحت و متاسف بودند و می گفتند با این پرونده سازی که شده است قصد اعدام را داشتند اما نگران نباش بدون تائید اداره اطلاعات ارتش اتهامات آنها از نظر دادگاه نظامی ارزشی نخواهد داشت
دونفر افسر اطلاعاتی مزبور ماجرای سقوط هواپیما و تلاشهایی را که من و خانوادهام برای نجات جان خلبان و حفظ و حراست از اسناد و مدارک و اموال دولت شوروی انجام داده بودیم همه را مفصلاً برای مقامات و افسران حاضر در جلسه شرح دادند و مرا مستحق چنین بی احترامی نمیدانستند و اتهامات را ناعادلانه توصیف نمودند متاسفانه متوجه شدم که حرفها و استدلالهای من و افسران یاد شده چندان مورد خوش آیند سرکنسول قرار نگرفته و درتصمیمات برای محکومیتم خللی ایجاد نشده، اما افسران مزبور به من گفتند نگران نباشم. او به تنهائی و بدون تائید اداره اطلاعات ارتش هیچکاری نمی تواند انجام دهد، باید اتهامات او مورد تائید اداره اطلاعات ارتش شوروی قرار گیرد. با این همه کنسول دستور داد که مجدداً به بازداشتگاه باز گردم. در بیرون از سالن جلسه هنگامیکه به بازداشتگاه باز میگشتم یکی از افسران سابق کنسولگری به من قول داد در سفری که بزودی به باکو خواهم نمود سعی میکنم باک مک دوستان خود در باکو جریان این اجهاف و حق کشی را با ژنرال در میان بگذارم و بزودی شما را آزاد نمایم. این صحبتها نشان میداد که افسران انسکی کنسولگری بهخاطر کارهای بی رویه و خودکامگیهای سرکنسول از وی ناراضی و ناراحت بوده و دلخوشی از وی ندارند و میخواهند زیرپایش را خالی کنند.
پدرم نقل میکرد که من نام افسر اطلاعاتی کنسولگری را که قبلاً به ماسال آمده بود نمیدانستم ولی نگهبان بازداشتگاه بخوبی او را میشناخت او در جلسه حضوری از من تعریف و تمجید ودفاع نموده بود
افسر مزبور روز بعد برای ملاقاتم به بازداشتگاه آمد و طبق دستورش نامه ای را نوشته از من گرفت و گفت با کنسول صحبت خواهد کرد که از محاکمه دست بردارد والی دوستانی در باکو دارد که با ژنرال آشنا هستند و این نامه قرار است بدست آنها برسد تا ژنرال را از ماوقع مطلع سازند و آنگاه صورت خوشی نخواهد داشت که شما با وجود مشاهده تقدیر نامه ژنرال که ایشان را به مسکو دعوت نموده معهذا به آن نامه بی محلی و بی اعتنائی نموده، مهمان ایشان را بازداشت نموده اید.
من دو روز منتظر پیام ایشان ماندم اما خبری نشد به من گفته شد که سرکنسول دو روز متوالی با مقامات ایرانی ملاقات داشته است و فرصت نشده بود که با وی صحبت کند. اما دو روز بعد هنگام عصر با وی صحبت نموده و گفته بود که این نامه را متهم شما آقای انامقلی ماسالی نوشته و تقاضا نموده است که در اختیار سازمان اطلاعات ارتش شوروی مستقر در باکو قرار دهم. افسر مزبور صراحتاً سرکنسول را به تبانی در پروندهسازی دروغین علیه من متهم کرده و به ایشان گفته بود: چه دلیلی وجود دارد شخصی را که تا چند ماه قبل توسط یکی از فرمانده ارتش شوروی در قفقاز تقدیر شده و با هزینه دولت شوروی به مسکو دعوت شده است را اینک شما به اتهام واهی اقدام علیه امنیت کشور شوروی متهم کرده و بازداشت نموده اید و یقیناً در نظر دارید او را به مرگ محکوم سازید. آیا او واقعاً مستحق چنین اهانتی است و یا درحین ارتکاب به عملیات مشروحه در پرونده دستگیر نموده اید یا تنها به خواهش چند نفر ایرانی که از نظر ملت ایران خائن و خائف محسوب میشوند علیه وی پروندهسازی نموده اید؟ بنابراین من وظیفه دارم این اقدام شما را که در جهت خلاف سیاست و مصلحت کشور ما وب رای تیرگی روابط بین دو کشور ایران شوروی قدم برداشته اید و بدبینی مردم و مقامات ایرانی را فراهم ساخته اید به رهبران کشور و به شخص ژنرال گرچکو گزارش نمایم در آن صورت چگونه میتوانید پاسخگوی این اتهامات باشید این مسئله نیز مشکوک می نمود که افسر مزبور چون مسئول اطلاعات و امنیت کنسول گری بوده و گزارشات او باید مورد تایید دادگاه قرار میگرفت اما در زمان دستگیری و محاکمه پدرم او را برای انجام ماموریتی به مدت دو هفته به باکو فرستاده بودند. و در غیابش معاون او که از دوستان و بستگان کنسول جدید محسوب میشد، اتهامات وارده به من را تایید و امضاء کرده بود.
پدرم نقل میکرد آنطوریکه آن افسر جوان مسئول اطلاعات و امنیت کنسولگری پس از صحبت با سرکنسول به من چنین گفت که « سرکنسول مدعی شده از وجود تقدیر نامه ژنرال اندری گریچکو قبلاً اطلاعی نداشته است و او پس از مشاهده و مطالعه شکایتم به ژنرال نگران شده و با ناتوانی گفته بود، من از تقدیر نامه ژنرال اطلاعی نداشتم و قبلاً کسی آنها را به من گزارش نداده بود ». اما سر کنسول بخوبی میدانست در کشوری مانند شوروی اتهام به بی احترامی و بی اعتنائی و ناچیز شمردن نامه یک ژنرال ارتش بلشویکی و نادیده گرفتن دستوراتش عواقب ناخوش آیندی را در برخواهد داشت و چنانچه خبرش به گوش ژنرال و یا یکی از مقامات بالاتر می رسید برایش گران تمام می شد به همین جهت از افسر مزبور خواست نامه ای را که متهم نوشته است فعلاً به جایی ارائه ندهد و به هیچکدام از کارکنان کنسولگری نیز نشان ندهد آن افسر بعدها به من گفت که سرکنسول به علت نگرانی از چنین اتهاماتی آن شب را تاصبح نخوابید.
تا اینکه صبح روز بعد سرکنسول مرا به دفتر کارش خواست وب وسیله مترجم به من گفت:
من قبلاً از خدمات شما به کشور اتحاد جماهیر شوروی هیچگونه اطلاعی نداشتم و گرنه به گزارشات رهبران حزب دموکرات و پیشهوری اهمیت نمیدادم. او در پایان گفتگو گفت پرونده شما را مخدومه اعلان خواهم کرد و سپس پیش نویس نامه ای را که به باکو نوشته بود به من نشان داده و مترجمش به فارسی ترجمه کرد در آن نامه اعتراف نموده بود که به دلیل کوتاهی در جمعآوری اطلاعات، اکنون با کشف مدارک جدید از جمله تقدیر نامه ژنرال گرچکو متوجه شدیم که متهم نه تنها بیگناه دستگیر شده و اقداماتی خصمانه علیه اتحادجماهیر شوروی انجام نداده است، بلکه قبلاً خدماتی شایسته و شایان اهمیت به ارتش شوروی انجام داده بود و به همان علت نیز دوبار از ایشان و خانواده وی تقدیر و تشکر به عمل آمده بود .
من چند روزی در انتظار پاسخ مقامات روسی بسر بردم ولی در طی این مدت در باز داشتگاه نگهداری نمیشدم و اجازه داشتم آزادانه در میان کارکنان رفت و آمد نمایم و در طول این مدت در خوابگاه افسران و پرسنل گنسولگری میخوابیدم تا اینکه سرانجام دستور آزادی من صادر گردید و فوراً از آنجا بیرون آمده نزد خانواده خودبازگشتم.
دولت ایران مدتها بود توسط عمال شوروی به بازی گرفته شده بود و قوام السلطنه نیز قول و قرار هایی به دولت شوروی برای عدم مداخله نظامی در ماجرای آذربایجان داده بود. در این زمان سیّدجعفر پیشهوری در فکر طرح ریزی و نقشه خائنانه دیگری بود به همین خاطر در مکاتبات خود با سران دولت شوروی و حزب کمونیست باکو از آنان میخواست که اعضای حزب دموکرات را با سلاحهای بیشتری مجهز سازند تا بتوانند ضمن استقلال اذربایجان تهران را نیز فتح نموده در سراسر ایران حکومتهای ملی برسر کار آورند درآن نامه ها آورده شده بود اگر این کار فعلاً برای شما مقدور نیست حداقل با ارسال مقداری سلاح به نیروهای مترقی آذربایجان اجازه داده شود که حکومت ملی آذربایجان را برپا دارند و چنانچه در اینکار تاخیری بشود کار از کار خواهد گذشت.
اما چون خبر عملیات نجات بخش شهرستان خلخال در همان روزهای اول توسط فرماندهی ژاندرمری گیلان و عشایر تالش به اهتمام انامقلی ماسالی به اطلاع ستاد ارتش و هیئت دولت رسیده بود این خبر در میان محافل و مجالس سیاسی و نظامی بازتاب وسیعی پیدا نمود و سبب شد تا نخست وزیر قوام السلطنه متوجه شود که عشایر منطقه آذربایجان میتوانند با کمک ارتش کشور آذربایجان را از سلطه فرقه های دموکرات وپیشه وری و فدائی آزاد سازد و با همان ترکیب به احزاب تجزیه طلب حمله نموده به اوضاع مخشوش و نابسامان آنجا خاتمه داد و روز ۲۱ آذر ماه سال ۱۳۲۵ش به نام روز نجات آذربایجان نامگذاری گردید. و هرساله در آن روز در سراسر کشور مراسم و سان و رژه برگزار میشد. پدرم در ۲۱ آذر سال ۱۳۲۵ بنا به دعوت سرلشکر رزم آرا رییس ستاد ارتش ایران به تهران رفت و به حضور شاه معرفی شد و به خاطر ابراز شجاعت و اقدامات میهن پرستانه علیه منجاسرین آذربایجان از او تقدیر و تشکر به عمل آمد و بنا به تقاضای سپهبدرزم آراء رییس ستاد ارتش کشور و با تصویب محمدرضا شاه به دریافت یک قطعه مدال شجاعت درجه دو نایل شد.
–
تقدیر نامه کنسولگری سفارت روسیه در رشت برای اسفندیار ماسالی در سال ۱۳۲۲ ه ش
برگردان فارسی متن تقدیر نامه کنسولگری سفارت روسیه در رشت برای اسفندیار ماسالی:
کنسولگری سفارت روسیه در رشت
۱۱مارس سال ۱۹۴۴ (برابر با ۲۱/ ۱۲ / ۱۳۲۲ )
آقای جلال معالی اسفندیار
کنسولگری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در رشت وفرماندهی واحد نظامی انسکی(N ) بخاطرکمکی که درماه فوریه سال جاری به خدمه هواپیمای سانحه دیده نموده اید وهمچنین کمک شما به نظامیان شوروی در یافتن وبردن هواپیمای یاد شده از شما صمیمانه سپاسگزاری میکند.
کنسولگری درعین حال از شما تقاضادارد از همه کسانی که به خلبان سانحه دیده کمک کرده اند و بویژه از کدخدا آقای سیدجلال زاده وبرادران ابراهیم و یدالله چسلی تشکر نمائید
با تشکر واحترام به شما
مدیرکنسولگری اتحادشوروی در رشت : ای .اشپدکو
با سلام جناب ماسالی .ممیش خان به هنگام فرار کشته نشد بلکه ایشان در روستای خوجین در هنگام استفاده از مسلسل و در اوج شدت و حدت کار خود از پشت سر مورد اصابت گلوله قرار گرفته و کشته شد ظاهرا تنها فردی که در انمحل حضور داشته است اسدالله خان از اهالی روستای نیی در پشت سر ممیش خان بوده و بدون شک توسط وی کشته شده است زیرا شاهدین عینی برای پدرم نقل کرده اند به هیچ عنوان امکان مقابله رو در رو با ممیش خان فراهم نبوده است. و پس از کشته شدن ممیش خان ،همسر دوم وی نیز خود کشی کرد.