اکنون ما شاهد آنیم که صدها زن و مرد قوم تالش در راه کسب علم و دانش گام بر می دارند، مدارج علمی را طی کرده و به جایگاه ارزشمند علمی دست یافته اند. حتی فرهیختگانی را در تالش می شناسیم که بدون داشتن مدرک دانشگاهی در پهنه ی هنر، علم، شاعری و نویسندگی درخشیده اند و سرآمد گشته اند. ما به داشتن چنین فرزندانی افتخار کرده و به خود می بالیم. در این رابطه و از این منظر است که می خواهیم یاد و خاطر کسی را گرامی بداریم که پیشکسوت و پیشروِ این قافله ی دانش و آگاهی است، کسی که در شرایط سخت و دشوار آن سال های دور، این راه را پیمود و به مقصد مطلوب رسیده است؛ آن سال هایی که هیچ جاده و راهی به غیر از کوره راه های مالرو از شاندرمن نمی گذشت و ارتباطات به سختی و بوسیله ی اسب و قاطر انجام می گرفت؛ سال هایی که حتی یک مدرسه ی یک اتاقه هم در شاندرمن وجود نداشت و افراد باسواد(در حد خواندن و نوشتن) انگشت شمار و باسوادان، عمدتاً از سادات تات زبان بخش شاهرود خلخال بودند و بزرگان و کدخدایان شاندرمن، فرزندانشان را جهت سوادآموزی نزد آن ها به شاگردی می فرستادند. نامه، نشریه و کتاب در دسترس نبود و موانع و مشکلات فراوانی وجود داشت که ادامه ی بحث در این مقال نمی گنجد.
آری در چنین شرایطی بود که مهندس محمدعلی مرزبانی موفق شد درس بخواند و مدرک مهندسی(کارشناسی) خود را از تنها دانشکده ی کشاورزی آن زمان ایران که تازه در کرج تأسیس شده بود دریافت دارد. بنظر او این موفقیت پیش از تلاش و کوشش خودشان، در درجه ی اول مرهون همت والا، دید روشن و فرهنگ پربار خانواده، قوم و مردم سرزمین اش(شاندرمن) می باشد. ایشان در حالی که نسبت به هم محلی های شاندرمنی خود از موقعیت و شرایط مساعدتری برخوردار بودند، لکن در مقام مقایسه با کل منطقه ی تالش از امکانات مالی و ارتباطی محدودتری بهره می برد و چه بسا خانواده هایی در سراسر تالش بودند که در شرایط مساعدتری بسر می بردند و در این راه کوششی ننمودند. از این زاویه است که همت و سعی ایشان مورد توجه قرار می گیرد. مهندس مرزبانی برابر شناسنامه در سال ۱۳۰۰ه.ش و مطابق یادداشت پدرشان در سال ۱۳۳۵ه.ق در روستای بیتَم شاندرمن بعنوان فرزند عبدالحسین مرزبانی و سیده نرجس بهاء(موسوی) به دنیا آمد. مادرشان از خانواده ی سادات و روحانی و پدرشان از اعقاب حکام شاندرمن و هر دو از خانواده های باسواد و بافرهنگ شاندرمن بوده اند. او دوران کودکی را در خانه ی پدری در بیتم گذراند و طبق سنت مردم شاندرمن، تابستان ها به اتفاق خانواده به ییلاق «ربارون پِشت=رودباران پِشت» و بعدها به ییلاق «اَلَنزَه» کوچ می کردند. وی پس از رسیدن به سن دانایی و آموختن سواد قرآنی، سواد خواندن و نوشتن فارسی را نزد آقای سید عبدالاحد هاشمی نژاد معروف به آقابزرگ فرا گرفت. آقای هاشمی نژاد از بخش شاهرود خلخال آمده و مقیم شاندرمن شده بود و خطوط زیبایی از ایشان بعنوان فروش نامچه ها و اجاره نامچه ها به یادگار باقی مانده است. مهندس مرزبانی پس از فراگیری سواد اولیه برای آن که دوره های رسمی دبستان را طی نماید بالاجبار از پدر و مادر و کانون گرم خانواده دور شده و در رشت، ضیابر و بالاخره در رضوانده دوره ی دبستان را به پایان رساندند. به گفته ی خودشان«سال آخر دبستان را در منزل محمدخان معروف به سالار شجاع که با پدرم دوستی داشت، گذراندم. حدود سال ۱۳۱۱ بود که سالار شجاع با همسرش گلنازخانم در خانه ی اربابی خود در طارمسرا زندگی می کردند و فرزندی نداشتند و از من و برادرزاده ی خود (به گمانم دختر سرتیب خان بود که بعدها به عقد پسرعموی خود سلیمان پاشاخان فرزند سردار مقتدر درآمد) نگهداری می کردند و من در دبستان دو کلاسه ای که در محله ی غریب بنده ی رضوانده قرار داشت و توسط فردی به نام آقای کدیور اداره می شد درس می خواندم. فاصله ی خانه ی سالار شجاع تا مدرسه مزبور حدود ۶ کیلومتر بود و من هر روز این مسافت را پیاده می پیمودم. در روزهای پایانی مدرسه، هنوز مهمانِ خانه ی سالار شجاع بودم که
آن واقعه ی مشهور اتفاق افتاد. سالار شجاع را دستگیر کردند. مدتی در پونل بازداشت بود و پس از مدتی او را به جای نامعلومی بردند و سپس توسط حکومت رضاشاه معدوم گردید. بعدها شایعه شد که این حادثه بر اثر اختلافات بین خوانین پونل به وقوع پیوسته و توطئه ای بود که توسط امیرارسلان خان چیده شده است. دولت مرکزی در سال های قبل و پس از سرکوب جنبش جنگل، دستور به جمع آوری اسلحه داده بود و از آنجا که تعدادی اسلحه در مخفی گاهی در خانه ی ایشان کشف گردید به این بهانه وی را مجرم دانسته و دستگیر نمودند و …».
مهندس مرزبانی پس از پایان دوره ی دبستان مجدداً به رشت رفت و در دبیرستان تازه تأسیس شاهپور رشت(بهشتی کنونی) به ادامه ی تحصیل مشغول گشت. قابل بذکر است که در آن زمان دوره ی متوسطه(دبیرستان) به دو رشته ی علمی(ریاضی و تجربی فعلی) و رشته ی ادبی تقسیم می شد. ایشان سال آخر دبیرستان را به تهران رفتند و از دبیرستان ایرانشهر تهران در سال ۱۳۱۹ در رشته ی علمی فارغ التحصیل شدند.
(با تشکر از سرکار خانم “مرجان براستل” بخاطر در اختیار گذاشتن عکس ها برای درج در سایت شاندرمن بیست)
ایشان برخلاف میل خودش که مایل به تحصیل در رشته ی پزشکی بود به اصرار پدرش با این استدلال(که ما جهت اداره ی این همه زمین کشاورزی، احشام و دامداری به مهندس کشاورزی نیازمندیم) در دانشکده ی کشاورزی کرج نام نویسی نمودند. لازم به توضیح است که دانشکده ی کشاورزی کرج در همان سال به جای مدرسه ی فلاحت تأسیس شده بود. بنابراین ایشان جزء اولین گروه دانشجویان دوره ی مهندسی آن دانشگاه می باشند. وی در همان سال های دانشجویی و در هنگام تحصیل با خانم امیدالملوک نعیمی اکبر تنها دختر حسن نعیمی اکبر ملقب به عمید السلطان که از خانواده های سرشناس و مشروطه خواه گیلان بودند، ازدواج می کند. مهندس مرزبانی پس از بازگشت به گیلان بعنوان مهندس به استخدام وزارت دارایی درآمد و به ریاست اداره ی دخانیات کسما منصوب گردید. پس از گذشت چند سال بعلت بیماری پدرش، در کنارِ کار دولتی، اداره ی امور کشاورزی و دامداری شاندرمن را نیز (بقول خودشان ناخواسته) عهده دار شدند.
مهندس مرزبانی از آنجایی که تحصیلات دانشگاهی داشتند سعی نمودند که در امور کشاورزی و دامداری نوآوری و تحولاتی را بوجود بیاورند. از جمله به اصلاح نژاد دام ها، ایجاد باغ های مرکبات و صنوبر بر طبق اصول مهندسی و مکانیزه کردن کشاورزی همت گماشتند. در امور اجتماعی و عمرانی شاندرمن نیز با بزرگان منطقه همکاری کرده و در بعضی موارد پیشگام بودند. تأسیس اولین شرکت تعاونی روستایی شاندرمن و احداث جاده ی شوسه شاندرمن به بیتم(اولین جاده ی ماشین رو داخلی شاندرمن) به کوشش ایشان انجام گرفت.
(مهندس محمد علی مرزبانی در کنار مادر گرامیشان سیده نرجس بهاء(موسوی))
از اقدامات دیگر ایشان، اقداماتی جهت تهیه مجوز و نقشه ی شهری برای بازار شاندرمن بوده است. بقول خودشان«از دوران دبیرستان و دانشگاه و تا این اواخر دوست صمیمی ای به نام عباس بابک داشته ام. عباس بابک که تالش زبان و از اهالی منطقه ی «گِشت» فومن بود، دوره ی متوسطه را در رشته ی ادبی به پایان رساند و پس از طی دوران دانشگاه به استخدام وزارت کشور درآمده و به درجات بالای اداری دست یافت. ایشان زمانی فرماندار تالش و همچنین استاندار گیلان شدند و تا مقام معاونت وزارتخانه نیز ارتقا یافتند. ایشان بعلت دوستی گذشته و علاقه به تالش، حاضر به همه نوع کمک بودند. در این راستا تصمیم گرفتیم که با همکاری و مساعدت ایشان برای بازار شاندرمن و همچنین ماسال نقشه ی شهری تهیه و مجوز لازم را کسب نماییم. جهت مقدمات امور لازم بود که توسط اهالی محل سرمایه گذاری ابتدایی انجام پذیرد و سپس وزارت کشور کمک های لازم را بنماید که ساختن مدرسه، حمام، ساختمان شهرداری و .. را شامل می شد. قرار شد که بزرگان محل هر نفر پنجاه هزار تومان که البته در آن زمان مبلغ قابل توجهی بود سرمایه گذاری کنند که بعلت هم بستگی اهالی ماسال و فراهم کردن مقدمات، کار آن ها با موفقیت انجام گرفت و همان زمان برای ماسالی ها نقشه ی شهری تهیه شد. لکن متأسفانه بین اهالی شاندرمن اتحاد و همراهی لازم بوجود نیامد و پشتیبانی لازم صورت نپذیرفت و این پروژه به شکست انجامید. با این وجود باید یادآوری کنم که در بین شاندرمنی ها نیز افرادی نظیر حاجی نجفقلی توکلی پاشکمی را داشتیم که حاضر به همه گونه همکاری و پشتیبانی بود و هیچگاه ما را تنها نگذاشت».
مهندس مرزبانی پس از بازنشستگی جهت کسب تجربه و دیدن دنیا و دیدار نزدیکان چندین بار به کشورهای اروپایی و آمریکا مسافرت نمودند. ایشان علاقه ی فراوانی به مطالعه بخصوص تاریخ معاصر ایران داشتند که متأسفانه اکنون بعلت ضعف مفرط چشمهایش قادر به خواندن نبوده و از این کمبود بسیار در رنج است.
ایشان میهن ایران و سرزمین تالش و شاندرمن را بسیار دوست دارند و احساس قلبی خود را در نوشته ای اینگونه ابراز کرده اند: «پس از گشت و گذارها و پشت سر گذاشتن نشیب و فرازها و طی کردن مراحل مختلفه ی زندگی ـ خام بُدم، پخته شدم، سوختم ـ بر می گردم و برگشته ام به مکان و جایگاه اولیه ام یعنی به جایی که زاد و بومم می باشد. برگشته ام به جایی که جای پایی دارم؛ به مکانی که توانسته ام در آن مکان با زیر و بم هایش، با لذّات و تلخی هایش، با زیبایی ها و زشتی هایش بسازم تا آن مکان و مأمن و جایگاه برایم باقی بماند. ایضاً توانسته ام آن مکان و زادگاهم و موقعیت اجتماعی ام و شئونات خانوادگی ام را به شایستگی و شرافتمندانه در آن مکان و زادگاهم که به آن تعلق دارم به بهترین وجه از وجوه اجتماعی(که می تواند ممکن و مقدور باشد) حفظ و به نسل بعدی منتقل کنم. محیط زیست اولیه و زادگاهم که به من از نیاکانم به توارث رسیده، سرزمینی است مورد ستایش من؛ سرزمینی است که با تمام وجودم به آن وابسته ام و به آن تعلق دارم؛ سرزمین کوچکی است از میهن و سرزمین بزرگ مملکتم به نام ایران، ایران کهن، که از جان و دل دوستش دارم. از دیدگاه خودم و در اندیشه ام جایی را زیباتر و پرستیدنی تر و بهتر و برتر و والاتر از زادگاه و میهنم نمی بینم و به مملکتم افتخار می کنم. به همین جهت و با همین بینش است که با تمام وجودم می خواهم پیوستگی ام به آن محیط حفظ شود و در این راه یعنی از این که کانون خانوادگی ام بتواند در آن محیط پابرجا بماند از هیچ کوشش و تلاشی کوتاهی نکرده ام و نخواهم کرد. مسلماً این اندیشه ام؛ یعنی ادامه و بقاء زندگی کانون خانوادگی ام در شاندرمن تالش، نمی تواند جدا(خارج) از سرزمین اصلی ام ، ایران کهن و عزیز برایم مفهومی داشته باشد و همه ی این ها به هم پیوسته و مرتبط می باشند. مجموعه ی این عوامل است که به من نیرو و امید داده، زندگی ام را پویا و متحرک کرده و موجب شده است که من مسقط الرأسم را بعنوان پایگاه و جایگاه خانوادگی از دست ندهم و آن را زنده نگاهدارم تا بتوانم بقاء و پیوستگی را در کانون خانواده حفظ کنم و نگذارم در تداوم لذت بخش زندگی در این کانون گسستگی رخ بنمایاند. بینش و اندیشه ام به من فرمان می دهد که زاد و بومت را که در آن نشو و نما پیدا کرده ای و به توارث به تو رسیده و برای تو خاطره ها دارد ـ خاطره هایی چه بسیار شیرین و فراموش نشدنی و چه زمانی هم تلخ ـ را دوست بدار و از دست مده. چگونه می توانم به خودم اجازه دهم که عملی دیگر، جز این کنم و یا مسبب پاشیدگی و پراکندگی خانواده ام بشوم. شاندرمن تالش جزیی از خاک سرزمین میهنم ایران است و نسل اندر نسل در این محیط پرورش یافته ام، مأمن و زادگاه خانواده ی ماست. باید زادگاه را بعنوان قومیت، سمبل زندگی، ریشه و اصلیت حفظ کرد. این اصل از اصول اولیه زندگی خانوادگی من است که توارثاً به من رسیده و هنوز به قوت خود باقی است».
این عزیز در روز جمعه ۹ تیر ۹۱ در تهران به خاک سپرده شد روحش شاد و یادش گرامی باد.
با تقدیر و تشکراز جناب آقای مهندس محمدرضا مرزبانی بخاطر در اختیار گذاشتن اطلاعات در خصوص این عزیز بزرگوار.
منبع :سرزمین نوروز ،ویژه شاندرمن ۵ به کوشش سید مومن منفرد و ابراهیم قلی پور
(با تشکر از سرکار خانم “مرجان براستل” بخاطر در اختیار گذاشتن عکس ها برای درج در سایت شاندرمن بیست)
سلام
خاسه برا
این مطلب به نویسندگی مهندس محمدرضا مرزبانی فرزند ایشان نوشته و به کوشش من(سید مومن منفرد) و ابراهیم قلی پور در ویژه شاندرمن ۵ منتشر شده است. لطفا نام ایشان را به جای من بنویسید
سلام مومن خان گرامی،
نویسنده مطلب اصلاح شد. ممنون که همیشه امه سر ژنی یارجان.
ممنون از معرفی ایشون.شاندرمن مفاخر و بزرگان زیادی داره که امیدوارم همه بشناسندشون.
خیلی عالی هستش امیدوارم اقای مومن منفرد همیشه موفق باشید
سلام با عرض خسته نباشید خدمت جناب اقای سد مومن منفرد میخواستم بگم که تصاویر وعکس هایی از ییلاقات شاندرمن تهیه کنید ممنونم با تشکر
عرض سلام و درود خدمت شما خانم نعمتی بزرگوار و سپاس از اینکه به شاندرمن سر می زنید۲۰ ،
بزودی عکسهای بسیار زیبایی از طبیعت فرح بخش و ییلاقی شاندرمن بر روی سایت قرار خواهد گرفت.
سلام ممنونم از پیام شما لطف کردید با سپاس
با درود بر شما جوانان شاندرمن
از مردی گفته اید که تمامی زندگی اش با آرزوی بهترین ها، برای سرزمین اش زیست. او هدف مند و سرفزاز زیست. کاش جوانان امروز ، به ویژه تالش زبانان و شاندرمنی ها بتوانند از سرگذشت بزرگان خود بیشتر بدانند و بخوانند. در دورانی که خبرها همه کپسولی و کوتاه، انتقال داده می شوند و تنها لحظه ای ماندگاری دارند، چه خوب است که جوانان متعهدی هستند که همچنان دل در گرو سرمین شان دارند و می خواهند بدانندو بخوانند و یاد بگیرند. پایدار و پوینده باشید.
سلام.
درباره امیر مقتدر تالش و سالارشجاع، محل زندگی و سرگذشت و بستگان و عاقبت آنها اگر اطلاع مستندی دارید به آدرس ما لطف میفرمایید؟؟؟
باعث افتخاره من هست همچین اصالتی داشتن.خدارو شاکرم که چمن خونی کو نی دریشه….
مجلل نوه مه لقا مرزبانی