شب نشینی و جای خالی آن در زندگی تالشان امروزی

شب نشینی های تالشان

فرزانه قربانی

کوجَه‌ سخبر ببو  اَسبر ژن آبو

صبح کوچیدنت باشد و اسبت گم شود 

اَوری لَیسون ببو دَریا پورآبو

ابر سیلاب ریز باشد و دریا پر شود

 بری پایزه شوون گفی بژنم،

بیا حرفهای شبهای پییزی را بزنیم،

 دِ چِمم  کور ببو، ت کو سیرابو

دو چشمم کور شود، (اگر) تو سیر شود

 

دوبیتی فولکلور تالشی برگرقته از کاست سیاریحون استاد هادی حمیدی شاندرمنی

 

یکی از آیین های مهم که در گذشته در بین مردم رایج بود اما امروزه به شدت کمرنگ شده است، « شَوْ نشینی šav n∂šini» می باشد. کاری پسندیده و شادی بخش که معمولاً در طول سال انجام می گرفت ولی در فصل های سرد سال مثل پاییز ( پایْزَه شَو pāyza šav) و زمستان به علت بلند بودن شب های این دو فصل بیشتر اتفاق می افتاد.روش « شَوْ نشینی» بدین صورت بود که چند خانواده که معمولاً از همسایگان و بستگان نزدیک بودند، بعد از شام در خانه یک نفر جمع می شدند و تا پاسی از شب با خنده، شوخی و حرف زدن، آن شب را با هم سپری می کردند. این رسم و مهمانی به یادگار مانده از گذشتگان که هر شب در خانه ی یک نفر برگزار می شد، رسمی زیبا و به یادماندنی بود که محدودیت سنی نداشت و همه می توانستند در این جمع صمیمی حضور داشته باشند و جوانان در کنار پیران، با احترام و عزت می نشستند و از آن ها تجربه کسب می کردند.

در این جمع صمیمی برای این که حوصله ها سر نرود، افراد به چند کار جالب و خاطره انگیز دست می زدند. اولین کار ابتکاریِ این جمع آن بود که همه افراد دور پیرترین فرد حاضر جمع می شدند و او نقلی(داستان) را با آب و تاب فراوان تعریف می کرد و همه در حین گوش دادن به نقل از انواع خوراکی های فصلی که صاحبخانه برای مهمانان تدارک دیده بود، تناول می کردند. این خوراکی ها عبارت بودند از مانند برشتَه برجb∂rešta b∂rj ، کویَه دونَهkuya duna ، یا کدو آب پز که در فصل سرد زمستان یکی از خوردنی های خوشمزه ی تالش ها می باشد. به طور کل به این خوراکی ها «شَو جیرَه šavjira» می گویند.

سرگرمی این شب ها به همین جا ختم نمی شود. کار جالب دیگری که بچه ها نقش زیادی در آن داشتند، بازی های محلی و جذاب این شب ها بود که بزرگتر ها نیز با شور و شوق تمام با بچه ها بازی می کردند و آن ها را سرگرم می کردند. از جمله این بازی ها می توان به مایَه مزا māya m∂zāیا بازی با سنگ که به آن در زبان فارسی یه قُل دو قُل می گویند، اشاره کرد.

از قسمت های جالب و جذاب این شب ها که بگذریم با نگاهی به مزایای این دور هم نشینی به نکته هایی می رسیم که بسیار قابل توجه است. با ماشینی شدن دنیای امروز و دور شدن هر چه بیشتر انسان ها از هم، اگر نگاهی به گذشته بیندازیم، می بینیم تا چه قدر این نشست های گرم و صمیمی می توانست مشکلات و دغدغه های مردم را از بین ببرد و به جای آن ها عطوفت و مهربانی را در دل ها قرار دهد. یکی از بهترین مزایای « شَونشینی» ها سرزدن به همسایه ها و با خبر شدن از اوضاع و احوال آن ها می باشد. عملی که در دین مبین اسلام نیز بسیار بر آن تأکید شده است. نمونه اش این که یاران نزدیک پیامبر از ایشان نقل می کنند که پیامبر آنقدر در مورد همسایه به ما سفارش می کردند که گاهی فکر می کردیم همسایه نیز جزء افراد ارث برنده می باشد و این نشان از فرهنگ بالا و دینی مردم تالش و تمام مردم ایران می باشد. در روزگاری که حتی پدر از فرزند و برعکس خبر ندارد، جای این کارهای خوب و پسندیده در بین مردم بسیار خالی است. خیلی از مشکلاتی که این روزها در دادگستری ها و مکان های قضایی با مشاجره و جر و بحث های بی مورد حل می شود، در قدیم با پا درمیانی بزرگ ترها در همین شب نشینی ها ختم به خیر می شد و هیچ کس از اوضاع و مشاجرات باخبر نمی شد.

از زمانی که ابزارهایی مانند تلویزیون، رایانه (کامپیوتر)، تلفن همراه (موبایل) و امثال این ها جای خود را در بین مردم باز کرده اند، این نشست های صمیمی به کلی رنگ باخته اند. البته مزایای این وسایل پیشرفته بر هیچ کس پوشیده نیست، ولی گاهی استفاده نادرست و شاید هم حتی استفاده درست از این ابزارها به رابطه های انسانی لطمه وارد می کند. امروزه در خانه های شهری یک خانواده با آن که در زیر یک سقف با هم زندگی می کنند، ولی هیچ کدام لذت زندگی کردن را در کنار هم نمی چشند؛ چرا که هر کدام در فکر کاری و هر کس دنبال دلمشغولی خودش است و واقعیت این است که ابزارها و ماشین ها آنقدر مردم را سرگرم کرده اند که به قول خودشان وقت سر خاراندن ندارند. ولی اگر خوب دقت کنیم هیچ وسیله ای جای یک انسان را نمی تواند بگیرد. وقتی کسی در اوج تنهایی و سردر گمی گرفتار آمده و هیچ تکیه گاهی ندارد،دیدار یک نفر می تواند او را از این وضع نابسامان بیرون آورد و به آینده امیدوار سازد. کما این که می بینیم و می شنویم چه قدر روزانه اتفاقات اینچنینی در گوشه و کنار هر شهر رخ می دهد و این نشان از سردی ایام که نه از یخ زدن دل های مردم نشأت می گیرد. شاید یکی از دلایل جمع شدن قدیمی ها دور هم، آن هم در فصل های سرد سال این بوده باشد که می دانستند برای مقابله با سردی ایام باید به دیدار هم بروند تا به دل های خود گرمی ببخشند. امیدوارم روزی بیاید که هیچ انسانی تنهایی را تجربه نکند.

« این یک ـ دو دم که مهلت دیدار ممکن است / دریاب کار ما که ناپیداست کار عمر» (حافظ)

در پایان یکی از داستان های کوتاهِ تالشی با عنوان «گورَه وِه وَجgurave vaj » که مادرم برایم تعریف کرده به زبان تالشی گویش شاندرمنی به خوانندگان ماهنامه تالش تقدیم می کنم ، تا اگر شبی آن شب نشینی های قدیمی را تجربه کردند، بزرگ تر های جمع برای کوچک ترهای جمع تعریف کنند و این نقل ها را به نسل های بعدی منتقل نمایند.

«گورَه وِه وَج»

ایلَه کیلَیْ بَه اشتَن پَرژِنی نَه زندگی کَری. چˇپَرژِن خَیْلی بَد سَرا.

پَرژِن کرا اشتَن کیلَه را جهاز آمادَه کَری، هَمَه چی داریستِه بˇجُز گورَه وِه. قَرارا سَبا چˇروکَه کیلَه گِشَه بکَرن و ببَرن. پَرژِن اشتَن شوکیلَه نَه وا کˇتˇتا اوری مَغریب بی حَتمَن مرا چَن جفت گورَه وِه بوَجی، نییَه اشتˇمواون تا تا کَنم.

کیلَلی تَرس درِه اشتَن جا کو تند تندِه نشˇو گورَه وِه وَجی سَری گِرˇ. امْ درازَه روزی چˇکار بو گورَه وِه وَجی.

روز کَم کَم شو، آفتاوَه گلَه نشتِه وَخت بو. کیلَه گورَه وِه اون ایشمَرˇو وینˇای جفت بی هَنی بوَجˇ. اَیْ برَمِه گِرˇ. آفتاوی دییَسˇو اَیْنَه وا: آفتاوَه گلَه چˇبو تˇهَلا مَشی، بدا از ام ای جفت گورَه وِه نی بوَجم؛ بعدَن بشن. وَلَّه اَگَه تˇبشی و شَوْ ببو چمن پَرژِن من کشˇ. تˇروکِه تِلی بمون.

آفتاوَه گلَه دیل سی و اَیْ را مونو. کیلَلی گورَه وِه اون وَجˇو تَمون آکَرˇ. آفتاو کˇخَیْلی آستمونی کو مَندَه با، شو کو پِشتی کو نشˇ.

آفتاوی نَنَه وَختی وینˇچˇکیلَه دیر آکَردَشَه، اَیْ نَه دَوا گِر و وا: ایلاهی هَر کَس تˇهَشتَه نیشَه سَرˇوَخت بنشی سَبا سب چˇقَبری سَر پِرایْ.

سَبا سب آفتاوَه گلَه گورَه وِه وَجَه کیلَه قَبری سَری پِرا.

سنگˇسییا چَوون سَر / رَحمتˇخدا چَمَه سَر

آوا نگاری:

Gurave vaj

Ila kilay ba ∂štan parženi na z∂nd∂gi kari. č∂ paržen xayli bad sarā.

Paržen k∂rā ∂štan kila rā j∂hāz āmāda kari. Hama či dāriste b∂ joz gurave. Qarārā sabā č∂ ruka kila geša b∂kar∂n o b∂bar∂n. paržen ∂štan šukila na vā k∂ t∂ tā ouri maqrib bi hatman m∂ rā čan j∂ft gurave b∂vaji. Niya ∂št∂ mu tā tā kan∂m.

Kilali tars d∂re ∂štan jā ku t∂nd t∂nde n∂š∂ o gurave vaji sari ger∂. ∂m d∂rāza ruzi č∂ kār bu gurave vaji.

Ruz kam kam šu. Āftāva g∂la n∂šte vaxt bu. Kila gurave oun išmar∂ o vin∂ i j∂ft bi hani b∂vaj∂. Ay b∂rame ger∂. Āftāvi diyas∂ o ayna vā: āftāva g∂la č∂ bu halā t∂ maši b∂dā az ∂m i j∂ft gurave ni b∂vaj∂m badan b∂š∂n. valla aga t∂ b∂ši o šav b∂bu č∂m∂n paržen m∂n k∂š∂. t∂ ruka teli b∂mun.

Āftāva g∂la dil si o ay rā munu. Kilali guraveoun vaj∂ o tamun ākar∂. Āftāv k∂ xayli āst∂muni ku manda bā. Šu ku pešti ku n∂š∂.

Āftāvi nana vaxti vin∂ č∂ kila dir ākardaša. Ay na davā ger∂ o vā: ilāhi har kas t∂ hašta niša sar∂ vaxt b∂n∂ši sabā s∂b č∂ qabri sari perāy.

Sabā s∂b āftāva g∂la gurave vaja kila qabri sari perā.

s∂ng∂ siyā čavun sar / rahmat∂ x∂dā čama sar.

«جوراب باف»

دخترکی بود که با نامادری خود زندگی می کرد. نامادری اش خیلی بدجنس بود.

نامادری برای دختر خود داشت جهیزیه آماده می کرد. همه وسایل جهیزیه را داشت به جز جوراب. قرار بود فردا دختر کوچکش را عروس کنند و به خانه بخت ببرند. نامادری می رود به دخترک شوهرش می گوید که تا امروز غروب باید حتماً برای من چند جفت جوراب ببافی، وگرنه موهای تو را یکی یکی می کَنَم.

دخترک از ترس در جای خود می نشیند و شروع به بافتن جوراب می کند. در این روز دراز و طولانی، کارش فقط جوراب بافی می شود.

کم کم روز به سمت شب می رود، هنگام نشستن و غروب آفتاب می شود. دخترک جوراب های بافته شده را می شمرد و می بیند یک جفت نیز باید ببافد. گریه اش می گیرد. به آفتاب نگاه می کند و به او می گوید: ای آفتاب خانم چه می شود تو حالا نروی تا من یک جفت جوراب باقی مانده را هم ببافم. بعد بروی. به خدا اگر تو بروی و شب بشود، نامادری ام مرا می کشد. تو کمی بمان.

دل آفتاب خانم می سوزد و برایش می ماند. دخترک جوراب ها را می بافد و تمام می کند. آفتاب خانم که خیلی در آسمان مانده بود، می رود و در پشت کوه می نشیند و غروب می کند.

مادر آفتاب خانم وقتی که می بیند دخترش دیر کرده است، با او دعوا می گیرد و به او می گوید: الهی هر کس که تو را نگذاشته است به موقع غروب کنی، فردا روی قبرش طلوع کنی.

صبح فردا آفتاب خانم روی آرامگاه دخترک جوراب باف طلوع می کند.

سنگ سیاه بر سر آن ها/ رحمت خداوند بر سر ما

منبع: ماهنامه تالش، شماره ۵۹، سال دهم؛ مهر ۱۳۹۲، ص۱۹

همچنین ببینید

... و اينك بهار تالش

… و اینک بهار تالش

… و اینک بهار تالش     بسم الله الرحمن الرحیم                                                                     قربان صحرائی چاله‌سرایی https://t.me/sahranevesht   …

۳ دیدگاه

  1. این متن شب نشینی از من بود وهست واز وبلاگ یا گروه من برداشته شده ود ر سایتان به اشتراک گداشته شده با مختصری تغیر ومن ان زمان هم اعتراض کردم ولی بعدها که با این خانم اشنا شدم منکر این چنین متنی شدند که برای شما داده باشند پس مدیران این سایت توجه داشته باشید که چه را از کی درج می کنید سپاس

    • با عرض درود و احترام به شما بانو صبای گرامی،

      در خصوص مطلب شب نشینی خانم فرزانه قربانی می بایست خدمت با سعادت شما عرض گردد که:
      اولاً همانگونه که در بخش پایانی مطلب آمده است این مطلب به نقل از ماهنامه تالش، شماره ۵۹، سال دهم؛ مهر ۱۳۹۲، ص۱۹ باز نشر داده شده است که با مقایسه تاریخ آن با مطلبی با عنوان شب نشینی در وبلاگ شما در سال ۹۴ به نظر می رسد این ادعا درست نباشد و یا اینکه حال به تقدم نوشته ی ایشان از شما آیا ایشان می توانند ادعا کنند که شما از مطلب ایشان بدون ذکر منبع در وبلاگ خودتان بهره برده اید!؟
      در ثانی نوع نگارش مطلب سرکار خانم قربانی با مطلب شما بسیار متفاوت بوده و تشابهی مابین آنها نیز دیده نمی شود که هیچ بلکه بسیار هم متفاوت می باشند، مگر اینکه نسخه دیگری از نوشته شما در جایه دیگری ثبت شده باشد که در اینصورت جهت مقایسه ممنون خواهیم بود اگر مستندات خود را برای ما ارسال بفرمایید.

      و درنهایت اینطور میتوان نتیجه گیری نمود که باتوجه به شباهت رسومات در مناطق تالش این شبهه برای شما پیش آمده باشد که این یادداشت برداشتی از مطلب شما بوده است.

      باز هم اگر برای آن عزیز بزرگوار جایه شک و شبهه ای موجود باشد، موضوع از طرف ما و شخص نویسنده قابل توضیح است.

      چون همیشه قدردان زحمات و قلم فرسایی های شما عزیز بزرگوار در عرصه فرهنگ تالش هستیم.

      گروه رسانه ای شاندرمن۲۰

      • پاسخ ارسالی نگارنده مطلب به خانم صبا که بعلت عدم دسترسی ایشان به سایت از طرف ایشان درج می گردد:

        “سلام خانم صبا وقت شما بخیر.من شنیدم شما به مقاله ای که از من در ماهنامه تالش و کپی همان در وبسایت شاندرمن۲۰ منتشر شده اعتراض کردید که من از مقاله شب نشینی شما تقلید کردم. مادر جان به خدا من روحم از این جریان خبر ندارد. اون مقاله رو آقای سید مومن منفرد از من درخواست کرد برای ماهنامه تالش بنویسم و من از مادرم مطالبی کسب کردم و مقاله ای با توضیح کامل نوشتم.
        بنده قبلاً هم به شما گفتم که من هیچ وقت خبر نداشتم که شما همچون مقاله ای در وبلاگتون منتشر کردید.
        اگر هم کمی از مطالب و توضیحات دو مقاله شبیه هم هستند به خاطر این است که هر دو از رسم رسومات یک قوم گفته ایم و هر دو برای قوم عزیز و بزرگ تالش مقاله نوشتیم که این واضح است چون هر دو یک موضوع مدنظرمان بود برای همین کمی مطالب شبیه هم شده است.
        من هیچ آگاهی از مطلب مورد نظر شما نداشتم تا اینکه آقای مازیار احمدی مدیر محترم کانال شاندرمن۲۰ مقاله زیبای شما رو برای من فرستاد و من خوندم البته باید بگویم زیاد هم مطالب شبیه هم نیستن.
        من باز از شما پوزش می طلبم.

        دختر کوچیک شما فرزانه قربانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.