–
تقدیم به همه ی همْ محلّی هایم به خصوص دوست عزیزم مازیار احمدی مدیر سایت شاندرمن ۲۰ که اگر پیگیری ایشان نبود این دلنوشته سامان نهایی نمی یافت.
سیّد مؤمن منفرد چُماچار
نوشتن برای زادگاهم؛ سیاهمردِ زیبا بسیار مشکل است. «سین» سیاهمرد یادآور سرزمین و زادگاه من، «یا»ی آن یادآور یلان و پهلوانان ایل من، «الف» آن یادآور غار طویل و دراز «آویشو۱»، «ها»ی آن یادآور همّت بلند کشاورزان سختکوش آن، «میم» آن یادآور مردانگی کادوسان باستان و تالشان امروز، «را»ی آن یادآور رنگانگ بودن کوه ها و جنگل هایش در پاییز، «دال» آن یادآور دلیری مردان و زنان آن در روخونِ۲(مسیر) سخت زندگی تا امروز می باشد.
از کجای سیاهمرد شروع کنم، نمی دانم. برای من همه جای سیاهمرد زیباست؛ «ایسبییَه گیلَه ژییَه۳»، «چَپینَه مَلَّه۴»، «پیلَّه ربار» یا «لالَه ربار۵»، «آویشو»، «کَنز۶»، «حاجی چِمَه۷»، «سِه خالَه کو۸»، «خالَه پِشت۹»، «دَرویشَه مَلَّه۱۰»، «کوئَه بن۱۱»، شالیزارهای پلکانی و سحر انگیزش و …؛ زیرا سیاهمرد زادگاه من است، عشق من است؛ جایی که در آن رشد پیدا کرده ام؛ جایی که بخش اعظم خاطراتم در آنجا به وقوع پیوسته است؛ جایی که هنوز هم زبان تالشی با صلابت به زندگی خود در آنجا ادامه می دهد، جایی که در بهارِ زیبا و پرطروات، اهالی اش برای سرسبز کردن مزارع خود در تلاش و تکاپو هستند، جایی که موقع رفتن به ییلاق، به سوی «دَشتِه۱۲»، «خشکَه دریا۱۳»، «اسکَتِه۱۴» و «بزی واش۱۵» کوچ می کنند و جمله «اَلان گیریَه شِه وَختَه۱۶» و فعل «شِه»(رفتن) را به نحو احسنت صرف می کنند. یاد آن کوچ ها به خیر، یاد آن روز هایی که سیاهمردی ها بارهای مَفرش خود را به روی اسب می بستند و بچه ها را نیز روی بارها. و به سوی نقاط سردسیر در فصل تابستان کوچ می کردند؛ کوچی که همراه رمه های گوسفند و گله های اسب و گاو بود؛ طوری که «روخون» برای شنیدن صدای زنگوله ی گوسفندان به گوش می ایستاد و جنگل به کوچ آن ها می نگریست. بوی مست کننده ی گل های وحشی و جنگلی در مسیر ییلاق تمام کوچ کنندگان را مسحور خود کرده بود. چه شد آن کوچ ها، چه شد آن «روخون»، آن «خالَه۱۷»، آن «ایلخی۱۸»، آن شور و نشاط، آن گله ی گاوها و رمه ی گوسفندان. «روخون» و «خالَه» سال ها منتظر شلوغ شدن دوباره ی سیاهمردی ها بین خود هستند، منتظر «خله۱۹» ی تالشان هستند، منتظر نوای نی هستند، ولی چه بگویم که زندگی ماشینی همه چیز را از تالشان گرفت، فرهنگ، لباس، زبان و … امیدوارم فردا فرزندانمان حداقل بگویند ما تالشیم و از تالش بودن خود ترس و اِبایی نداشته باشند!!
گویی باز درد دلم تازه شده است. چه بگویم شلوار لی جای «شالَه شوار» را گرفته است، لباس قاسم آبادی جای «تالشَه خَلا۲۰» را در عروسی ها بین بانوان گرفته است، پنیر تبریزی و پاستوریزه جای «تالشَه پَنیر۲۱» را گرفته است، زبان فارسی و ترکی جای زبان تالشی را گرفته است، دستکش ماشینی جای «دَسَه چَنگیلَه» را گرفته است، فرش ماشینی جای «نَمَه۲۲» و «جَجیم۲۳» را گرفته است، جوراب پشمی جای «پوئَه گورَوِه۲۴» را گرفته است، سی دی، گوشی، تلگرام و فضای مجازی جای نی نوازیِ «تالشَه لَله۲۵» را گرفته است، آهنگ های پاپ جای «هَیار هَیار۲۶» و «بِندون بِندونَه شَنار۲۷» را گرفته است و دیگر چوپان تالشی «شَوَه چَرَه پَردَه۲۸» را نمی داند تا بنوازد، حتی نمی تواند صدای «تالشَه لَلَه» را دربیاورد. تأسف و هزاران تأسف که تالش دیگر در باغ خود سبزی کشت نمی کند، تالش، مزارع برنج خود را خشک کرده و به خریداران دیگر شهرستان ها می فروشد، تالش دامداری نمی کند. تالش که روزگاری خود کفا و تولید کننده ی تمام محصولات مورد نیاز خود بود، تبدیل به یک مصرف کننده شده است. ترسم این است که فردا زبان انگلیسی نیز جای فارسی را بگیرد، تالشی که جای خود دارد. چرا ما برای فرهنگ و زبان خود ارزش قائل نباشیم. چرا چرا چرا؟ چرایی که هنوز هم برای آن تا حال جوابی نیافته ام.
باز بگویم، بگویم به خاطر این مسائل چقدر غمگینم. چقدر، چقدر….
باز به روی درب غصه هایم «بر و چَر۲۹» می ریزم و سعی می کنم مثبت اندیش باشم….
باز به موضوع اصلی خود سیاهمردِ من برگردیم. آیا می دانید در مکاتبات بیش از ۱۵۰ سال پیش، از اهالی اینجا به صورت «سیاهمردانی» یاد شده است. شاید منظور از «سیاهمردان» همان افراد سیاهپوشی بودند که در نبردها از حقوق خود دفاع می کردند و دشمنانْ، آن ها را به این نام نهاده اند. آیا می دانید در مسیر ییلاقی «نیلاشی» ها بعد از آبشار زیبای «وَزَن۳۰» جایی به نام «سامِردَه تربَه» یا «سییامِردَه تربَه۳۱» وجود دارد. وجود تربتی به نام سیاهمرد در آنجا واقعاً عجیب است؛ تربتی میان چند درخت کیش(شمشاد) که سوداگردان فرهنگی به خاطر یافتن گنج، همه جایش را کنده اند و گودالی بزرگ در آنجا به جای گذاشته اند .
آیا تا حال از کنار «چالَه سَرِه پرَد۳۲» و عبور از بقعه ی «دمیشَه شَمیر۳۳» به دل اعماق جنگل های سیاهمرد رفته اید، آیا شاندرمن را در آن بالا به نظاره نشسته اید، آیا به مکان هموار بالای آن کوه ها موسوم به «سَوْزَه سرا۳۴» رفته اید که سیاهمرد چقدر زیباست. کل شاندرمن زیر پای شماست، تمام شهرها از رضوانشهر گرفته تا انزلی و دریای کبود کاسپین پیش روی شماست.
–
–
سیاهمرد من دلم تنگِ تنگ است برای تو، برای جنگل زیبای تو، برای رود مرغک شاندرمن، برای نهر حیاتی «کَنزِ» تو، برای تو که چکیده ی روزگارانی، برای تو که سال های سال سرت را در اوج بلندی ها نگه داشته ای و سرافرازانه به آینده می نگری، برای تو که بدی ها و خوبی ها را به چشم دیده ای و در برابر مشکلات خم به ابرو نیاورده ای و با صلابت هر چه تمام تر به زندگی ات ادامه می دهی….
سیاهمرد من، صبحگاهان وقتی چشمانم را می گشایم کوه با صلابت «آویشو» را روبروی خودم می بینم که چگونه درختان سرسبز جنگل های تالش را در آغوش گرفته است. آری «آویشو» همان جایی که آب در آن فرو می رود و در میان سنگ های آهکی خودش غاری دراز و طویل را به وجود آورده که موجب حیرت همگان شده است؛ غاری که گفته می شود ۷۵ میلیون سال قدمت دارد.
سیاهمرد من، سرما، گرما، برف، باران ات را به یاد دارم. روزهایی که با پوشیدن گالش در مسیر پر از گل و لایْ از «جفاسرا»ی سیاهمرد با قدم های کودکانه از کنار برنجزار«آواد۳۵» و «چفر۳۶» و راهِ کنار رود مرغکِ شاندرمن به سوی مدرسه ی فتح۳۷ سیاهمرد حرکت می کردم. یادش به خیر چه دورانی بود، مدرسه فتح سیاهمرد؛ مدرسه ای که تابلویِ آن، تاریخِ تأسیس ۱۳۶۲ را دارد اما روی مهر آن تاریخ تأسیس ۱۳۴۰٫ یادش به خیر چه زود گذشت. یاد هم کلاسی ها به خیر، با هم دعوا می کردیم، بازی می کردیم، دنبال یک توپ می دویدیم، بعد از دعوای کودکانه با چشمان گریان به منزل می آمدیم. هرگز یادم نمی رود روزی که به علت زمین خوردن خیس خیس شده بودم و معلم کلاس دوم مرا کنار بخاری نفتی بُرد تا گرم شوم. وقتی به آن دوران می اندیشم و به عقب برمی گردم اشک در چشمان من حلقه می زند. با خودم می گویم چه زود گذشت، کاش آن دوران برگردد. کاش، کاش…..
مدرسه ی سیاهمرد مرا به یاد دلاور مرد آن روستا، زنده یاد «گرشیوز حبیبی۳۸» می اندازد؛ کسی که برق او را گرفت؛ کسی که فدای آموزش و پرورش منطقه شد، ولی حتی یکی از مدرسه های جدیدالتأسیس منطقه را به نام او نامگذاری نکردند. چرا چرا؟؟!!
آیا می دانستید نام روستای سیاهمرد قبل از این که سیاهمرد باشد «جَفا سرا۳۹» بود. همان جایی که منزل ما آنجاست. جایی که گفته می شود بازار شاندرمن در ۲۰۰ سال پیش آنجا بوده است؛ جایی که «میرملّا چا» در آنجا قرار داشت و اهالی جهت درمان زگیل(کولییه چِم۴۰) در آنجا سکه می انداختند. ولی در حال حاضر اثری از آن وجود ندارد.
آیا می دانید قبل از این که شاندرمن تبدیل به نقطه ی شهری شود، سیاهمرد بزرگ ترین و پرجمعیت ترین روستای شاندرمن و ماسال بود و در حال حاضر روستای «استلخ زیر= سلِه چِر۴۱» شاندرمن این عنوان را به یدک می کشد. آری هنوز نیز سیاهمرد در بین طوایف و قبایل شاندرمن دارای بزرگ ترین طایفه است. فقط ذهن تصویری تان را به ماه محرم ببرید، روز عاشورا دسته های عزادارای مختلفی به بازارجمعه ی شاندرمن می آیند، اما دسته سوگواری سیاهمردی ها از همه منظم تر و طویل تر است. هرگز یادم نمی رود پدربزرگ عزیزم «کدخدا شیرینقلی قلی پور۴۲» با آن صدای محزون و غم انگیز خود نوحه ی «اصغر شیرین زبانم لای لای» را می خواند. خداوند روحش را با سالار شهیدان محشور نماید.
دلم نمی آید از سیاهمرد بگویم از «کدخدا حبیب۴۳ سیاهمردی» معروف به «کدخدا حبیب کلانتر» چیزی ننویسم؛ کسی که سرْکدخدای کدخدایان شاندرمن بود. او کسی بود که به لقب کلانتری در بین کدخداهای شاندرمن رسیده بود. دلم نمی آید از هنرمندان شاندرمنی چون محمد آشوری، امین رحمانی، میکائیل رضایی، کامل قلی پور، اکبر بخشنده، سید مهران منفرد، عزیز قلی پور، شکور شعبانی، شادروان عادل قلی پور و از دکتر حسن نیرومند و دیگر شخصیت های علمی آن یادی نکنم. آن ها افتخارات ما، شاندرمن و تالش هستند. دلم نمی آید از شهدای سیاهمرد، از شهید عظیم نیاکان، شهید شیرینقلی بنداد، شهید عنایت یوسفیان یادی نمی کنم؛ شهدایی که جان خود را در راه وطن اسلامی خود تقدیم کردند تا ما امروزه آسوده باشیم.
آیا تا به حال اندیشیده اید که سیاهمرد یکی از زیباترین روستاهای گیلان و تالش محسوب می شود. و در کنار رود مرغک۴۴، در جوار کوه های ستبر و جنگل های سرسبز تالش، در جایی که بازار جمعه ی شاندرمن به آنجا نزدیک تر بوده، واقع شده است. آیا می دانید جاده ی معروف چوکا۴۵ که از میان روستای سیاهمرد عبور می کند راه اتصال تالش جنوبی به تالش مرکزی است. و هزاران آیای دیگر…..
راستی یادم رفت که بگویم درست است که من پسوند «چُماچارِ۴۶» تاریخی؛ روستایی که بازار شهر قدیمی گسکر۴۷ با توجه به منابع تاریخی در روزهای سه شنبه در آن برگزار می شد را به یدک می کشم، اما سیاهمرد برای من چیز دیگری است، سیاهمرد زادگاه و وطن و همه چیز من است…..
و در پایان….
سیاهمرد من دوستت دارم، پاییزت را، بهارت را، تابستان و زمستانت را. سیاهمرد من، قلب من برای تو می تپد. وقتی که در میان جنگل های تو قدم می زنم چنان آرامش خاطری به من دست می دهد که وصف نشدنی است. وقتی که روی سبزه ی مخمل گونه «دَشتِه» راه می روم و صدای جنگیدن «کَلَه وَرزا۴۸» ها را در «نَرمی چال۴۹» می شنوم به سوی آن جا می شتابم تا جنگ آن ها را به نظاره بنشینم. سیاهمرد من غار «آویشو»یِ تو تاریخِ توست. بیندیش اگر روزی «آویشو» دهان باز کند رمز و راز تاریخ تو کشف خواهد شد؛ تاریخی که می تواند دنیا را تکان دهد. سیاهمرد من غیرت تو بین شاندرمنی ها زبانزد عام و خاص است؛ زیرا تو هرگز مقابل زور و ظلم سر بر زمین ننهاده ای و سرت را در مقابل سرمای سوزناک زمستان های دوران بر فراز «تَنگَه بَند۵۰»ها افراشته داشته ای. سیاهمرد من، تو در بین روستاهای تالش مانند مهتاب تک و بی مانند ی هستی که در آسمان درخشان دوران ها می درخشی. وطن من کسی مقابل تو و مردمان تو نمی تواند ایستادگی کند، همه در مقابل تو کرنش می کنند. سیاهمرد من دل تو پاک و صاف و ساده است، دل تو به مانند چشمه ی زلال «ایسبییَه آوی چِمَه۵۱» و «لارَه دَرَه آوْ۵۲» روشن است؛ زیرا تو تالشی و تالش ها دلشان در همه جا و همیشه یکرنگ است.
سیاهمرد من، فقط می توانم بگویم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم به توان بی نهایت………………….
و در پایان شعری از نگارنده برای زادگاه دوست داشتنی اش«سیاهمرد»:
از سیّد مؤمن منفرد چُماچار
«سَربلَند»
سیـیامِـردی بـهـار خَـیْـلـی قَـشَـنـگَـه نـازَنـیـنـم پـایـیـزَه جَـنـگَـلـش رَنـگـا بـرَنـگَـه نـازَنـیـنـم
بـهـاری را اَگَـه گـیـریَـه بـشـی بَـنـدی بـویـنی چˇ دَشـتِـه کـو سَـری کو وَرزا جَنگَه نـازَنـیـنـم
چˇ گیریَه مَخمَلَه سَوْزَه سَری کو، بِه گوش آکَه چˇ پـیـلَّـه چـاکَـه مـالـون وَنـگاوَنگَه نـازَنـیـنـم
آویـشـو غـاری نَـه وام ای دَفَـه بـو گَـف بژَنی؟ دیلْ اشـتˇ تـاریـخی را خَیْلی تَنگَه نـازَنـیـنـم
تـالـش هَـمَّـه جـیـگـا کـو غِـیْرَتی نَه مَندَه یارم سـیـیامِردون را پـابـنْ مَـنـدِه نَـنـگـه نـازَنـیـنـم
سـیـیامِـردی کـوه و گیریَه، چˇ تَنَگَه بَند قَشَنگَه تـالـشـی مَـلَّـه ئـون کو، خاسَه مَنگَه نـازَنـیـنـم
کـوجَـه روزون، تیجَرَه را، رباری وَر، زونی تˇ کوکو تی تی خونو، مَست و مَلَنگَه نـازَنـیـنـم
تـالـشی نـار کَـسی دِه مَـنـدِه نِـشا، نـارْ مِری تˇ آخـا دنـیـا چَـوون پـابـن ویـلَـنـگَه نـازَنـیـنـم
هَـنـی بـو کˇ چَـمَـه بـلـبـل بـهـاری را بخونو؟ چـمـن دیـل تـالشی را خَیْلی تَنگَه نـازَنـیـنـم
نِـزونـی تˇ سیـیامِـردِن هَـمـیـشَـه پـاکی نَه یار آخـا تـالـش هَـمَه جا کو ای رَنگَه نـازَنـیـنـم
برگردان فارسی:
«سربلند»
بهار روستای سیاهمرد خیلی قشنگ است نازنینم
جنگل پاییزی اش رنگا به رنگ است نازنینم
هنگام بهار اگر به ییلاق بروی، نقاط مرتفع آن را ببینی
روی کوه ییلاق «دَشتِه» اش، گاوهای نر در حال جنگیدن هستند نازنینم
روی سبزه ی مخمل گونه ی ییلاقش بیا گوش فرا ده
صدای بانگ گاوهای زیبای بزرگش است نازنینم
به غار آویشو می گویم یکبار می شود حرف بزنی؟
دل برای تاریخ تو خیلی تنگ است نازنینم
تالش در همه جا با غیرت مانده است یارم
برای سیاهمردی ها زیر پا ماندن ننگ است نازنینم
کوه و ییلاق سیاهمرد، و «تَنگَه بَند» ش قشنگ و زیباست
میان محله های تالش، مهتاب زیبا است نازنینم
روزهای کوچ، به هنگام چهل و پنجمین روز بهار، کنار رودخانه، می دانی تو
فاخته می خواند، شاد و خندان است نازنینم
جلوی تالش کسی دیگر نمی تواند بماند، جلو نیا
برای این که دنیا زیر پای آن ها افتاده است نازنینم
باز هم می شود بلبل ما هنگام بهار بخواند
دلم برای آواز تالشی خیلی تنگ است نازنینم
نمی دانی تو، سیاهمردی ها همیشه پاک هستند یار
برای این که تالش در همه جا یکرنگ است نازنینم
پی نوشت:
۱ ـ آویشو نام کوهی است در روستای سیاهمرد شاندرمن که در بالای آن غاری به نام «آویشو غار» وجود دارد. روی این کوه غار دیگری به نام «سیاچا» نیز وجود دارد که گفته می شود در گذشته دارای ۷ راه برای ورود به داخل آن وجود داشت ولی در حاضر یکی از این راه ها قابل رؤیت می باشد. لازم به توضیح است که دو کوه «آویشو» در محدوده ی روستای سیاهمرد وجود دارد. غار«سیا چا» در ابتدای روستای سیاهمرد و غار معروف «آویشو» در میانه ی ی جنگل های سیاهمرد واقع شده است.
۲ ـ روخون: به راه ییلاقیِ کنار رودخانه که از طریق آن به سوی ییلاق کوچ می کنند.
۳ ـ ایسبییَه گیلَه ژییَه: یکی از محلات روستای سیاهمرد در پای کوه آویشو می باشد که به معنی تپه ای است که روی آن گِلِ سفید وجود دارد.
۴ ـ چَپینَه مَلَّه: یکی از محلات روستای سیاهمرد است که بین ایسبییَه گیلَه ژییَه و تالار پیوند سیاهمرد شاندرمن را شامل می شود.
۵ ـ لالَه ربار یا پیلَّه ربار: همان رود مرغک شاندرمن می باشد که به لفظ محلی به آن «لالَه ربار» یا «پیلَّه ربار» گویند. این رودخانه از میان روستای سیاهمرد و چاله سرا عبور می کند.
۶ ـ کَنز: نهر حیاتی روستای سیاهمرد را گویند که در فرهنگ های لغت به معنی «گنج» می باشد. سیاهمرد، نهرها و شعبات مختلفی چون «سیامردَه ربار»، «اَقَلییَه پَند»، «ایزَت پَند»، «کوئَه بنَه دَقَن» و …. دارد.
۷ ـ حاجی چِمَه: چشمه ایست که همیشه دارای آب می باشد. آب این چشمه را برای اهالی روستا لوله کشی نموده اند. وجه سبب نام آن نیز به خاطر این است که این چشمه در گذشته در ملک شخصیِ «حاجی شعبان رحمانی» پدر طایفه ی رحمانی های سیاهمرد قرار داشته است.
۸ ـ سه خالَه کو: یکی از ارتفاعات روستای سیاهمرد می باشد که سیاهمردی ها از طریق آن به سوی ییلاق کوچ می کردند. به عبارت دیگر این راه، راه «خالَه» ای یعنی راه کوهستانی آن ها جهت کوچ به ییلاق بود.
۹ ـ خالَه پِشت: یکی از ارتفاعات روستای سیاهمرد به معنای پست راه کوهستانی می باشد.
۱۰ ـ دَرویشَه مَلَّه: یکی از محلات روستای سیاهمرد، که کنار بقعه ی «دَرویشَه شاه امیر» واقع شده است. به علت وجود این بقعه ی متبرکه این نام را بر آن نهاده اند.
۱۱ ـ کوئَه بن: یکی دیگر از محلات روستای سیاهمرد بین «دَرویشَه مَلَّه» و «ایسبییَه گیلَه ژییَه» را گویند که به معنی محله ی پایِ کوه می باشد.
۱۲ ـ دَشتِه: ییلاق اصلی تیره ی سیاهمرد ایل شاندرمن می باشد. می تون این ییلاق را به علت زیبایی بی حد و حصر عروس ییلاقات شاندرمن نامید.
۱۳ ـ خشکَه دَریا: ییلاق بسیار زیبای شاندرمنی ها که متعلق به اهالی چاله سرا، سیاهمرد و خساره زاد می باشد. در گذشته دریاچه ای داشت پر از آب، که متأسفانه بر اثر سیل مهیبی در دهه ی ۸۰ پر از گل و لای شد. در این ییلاق باستانی چشمه های پر آبی وجود دارد. این ییلاق یکی از بی نظیرترین ییلاقات سطح تالش و گیلان محسوب می شود.
۱۴ ـ اسکَتِه: یکی دیگر از ییلاق سیاهمردی ها که هم مرز با ییلاق ماسالی ها به شمار می رود.
۱۵ ـ بزی واش: یکی دیگر از ییلاق سیاهمردی ها که طایفه ی برجی در آن ساکن هستند. این ییلاق چشم انداز بسیار زیبایی را دارد.
۱۶ ـ اَلان گیریَه شِه وَختَه: یکی از تصانیف موسیقی تالشی به معنای «الان هنگام رفتن به سوی ییلاق است». یاری کَه کَفایَه یارم باوَفایَه کوران اَسبَه دَنش یا بَرا یَقین هَه چمن یارَه
خدا جَنگلی بلبل اَلان بهاری وَختَه بِری بهاری بلبل اَلان گیریَه شِه وَختَه
۱۷ ـ خالَه: به مسیر کوهستانی جهت کوچ به ییلاق که کنار رودخانه نباشد را «خالَه» گویند.
۱۸ ـ ایلخی: رمه ی اسب
۱۹ ـ خلِه: به بانگ و فریاد تالشان در کوهستان جهت هشدار یا صدا زدن آن ها «خلِه» گویند.
۲۰ ـ تالشَه خَلا: به لباس بانوان تالشی که شامل «تالشه شِی» و «تالشَه شوار» به معنی پیراهن و شلوارِ مخصوصِ بانوان تالش می باشد. «تالشَه شوار» که در حقیقت همان دامن پرچین می باشد بسیار زیبا و منحصر به فرد است. پیراهن تالشی نیز در دو طرف دارای چاک است و با گل های رنگارنگ خود وقار خاصی به بانوی تالشی می بخشد.
۲۱ ـ تالشَه پنیر: پنیری که توسط تالشان از شیر گاو یا گوسفندان تهیه می شود.
۲۲ ـ نَمَه: نمد
۲۳ ـ جَجیم: جاجیم
۲۴ ـ پوئَه گورَه وِه: جوراب پشمی تالشان از جنس پشم گوسفند که توسط بانوان بافته می شود. این جوراب ها دارای نقوش بسیار زیبایی نیز می باشند.
۲۵ ـ تالشَه لَلَه: نی هفت بند تالشی که اصلی ترین ساز موسیقی تالشی به شمار می رود.
۲۶ ـ هَیار هَیار: یکی از تصانیف موسیقی تالشی به معنی «هَوار هَوار»
۲۷ ـ بِندون بِندونَه شَنار: یکی از تصانیف موسیقی تالشی که به معنای بستن عهد و پیمان پسر و دختر در شب عروسی می باشد.
۲۸ ـ شَوَه چَرَه پَردَه: یکی از پرده های موسیقی تالشی که توسط چوپانان تالش نواخته می شود. این پرده را هنگام چرای شبانه ی گوسفندان در خلوت و تنهایی می نوازند.
۲۹ ـ بر و چَر: خار و بوته ها ی خار را گویند.
۳۰ ـ وَزَن: آبشار زیبایی است در دل کوه های شاندرمن. در بالای این آبشار، آبشاری تحت عنوان «کَفینه وَزَن» و در پایین آن آبشاری تحت عنوان «جیرَه وَزَن» وجود دارد. «جیرَه وَزَن» یکی از زیباترین آبشارهای استان گیلان و تالش با حدود ۳۰ متر ارتفاع محسوب می شود.
۳۱ ـ سییامِردَه تربَه: تربتی به نام سیاهمرد در میانکوه طایفه ی نیلاش شاندرمن بعد از آبشار وَزَن.
۳۲ ـ چالَه سَرِه پَرد: پل چاله سرا ما بین روستای سیاهمرد و چاله سرا روی رود مرغک شاندرمن را گویند.
۳۳ ـ دَمیشَه شَمیر: لفظ محلی بقعه ی متبرکه ی درویشَه شاه امیر که اهالی منطقه به آن اعتقاد زیاد دارند.
۳۴ ـ سَوزَه سرا: حیاط بسیار زیبایی بالای کوه آویشو که چشم انداز بسیار زیبایی را دارد. یکی از مناطقی است که در روزهای سیزده بدر پر از گردشگران محلی می شود.
۳۵ ـ آواد: نام محلی یکی از مزارع برنج به معنی «آباد».
۳۶ ـ چفر: نام محلی یکی از مزارع برنج به معنی «کشت نشده» یا مزرعه ای که آباد نیست.
۳۷ ـ فتح سیاهمرد: نام مدرسه ی قدیمی روستای سیاهمرد که بسیار از اهالی این روستا از آن خاطره دارند. لازم به توضیح است مدرسه ی دیگری تحت عنوان «معین سیاهمرد» نیز در روستا وجود دارد.
۳۸ ـ گرشیوز حبیبی: از دبیران قدیمی شاندرمن و سیاهمرد که بر اثر برق گرفتگی جان به جان آفرین تسلیم نمود. او که به اخلاق و اخلاق مداری معروف بود فرزند غلامرضا، فرزند فیض الله بیگ فرزند کدخدا حبیب سیاهمردی بود.
۳۹ ـ جَفا سرا: نام یکی دیگر از محله های روستای سیاهمرد که تاریخی طولانی را به یدک می کشد. در آینده درباره ی آن بیشتر خواهم نوشت.
۴۰ ـ کولییَه چِم: زگیل
۴۱ ـ استلخ زیر: نام قدیمی این روستا «سلِه چِر» می باشد به معنی روستایی که در زیر استخر باشد؛ استخرهایی که جهت آبیاری مزارع آبگیری می شدند. احتمالاً اسم قدیمی آن باید «سلِه جیر» باشد.
۴۲ ـ کدخدا شیرینقلی قلی پور: از کاسبان قدیمی بازار شاندرمن، مداح اهل بیت و آخرین کدخدای روستای سیاهمرد بود. وی فرزند کربلایی عرت فرزند کربلایی آقا قلی سیاهمردی می باشد.
۴۳ ـ کدخدا حبیب سیاهمرد: کدخدای روستای سیاهمرد که از قدرت بسیار زیادی برخوردار بود و بعدها به لقب «کلانتر»ی بین کدخدایان شاندرمن رسید.
۴۴ ـ رود مرغک: رودخانه ی حیاتی شاندرمن که از ارتفاعات آن سرچشمه می گیرد و در نهایت به مرداب انزلی ریخته می شود.
۴۵ ـ جاده ی چوکا: جاده ایست که توسط قسمت راهسازی شرکت صنایع چوب و کاغذ ایران(چوکا) احداث شده است و بخشی از آن از روستای سیاهمرد عبور می کند.
۴۶ ـ چُماچار: روستایی بسیار زیبا که دارای مزارع فراوانی است. این روستا بخشی از شهر قدیمی گسکر محسوب می شود. برخی این روستا را «چشمه سار» معنی کرده اند.
۴۷ ـ گسکر شهر تاریخی تالشان که گفته می شود بر اثر بیماری چون وبا خالی از سکنه شد.
۴۸ ـ کَلَه وَرزا: گاو نر
۴۹ ـ نَرمی چال: به منطقه ی هموار در ییلاق «دَشتِه» ی سیاهمرد گفته می شود که مستعد برگزاری بازی های بومی محلی است.
۵۰ ـ تَنگَه بَند: به بلندترین نقطه ی ییلاق «دَشتِه» ی سیاهمرد گفته می شود.
۵۱ ـ ایسبییَه آوی چِمَه: چشمه ایست در «تَنگَه بَند» با آب بسیار زلال و سفید رنگ که از دل زمین می جوشد.
۵۲ ـ لارَه دَرهَ آو: چشمه ای که قبل از رسیدن به «دَشتِه» واقع شده است و آب بسیار زلالی را داراست و هر رهگذری را با آب خود سیراب می کند.
–
مومن عزیز چه کردی تو با من!؟
دلنوشته بسیار شیوا و خواندنیت برای سیاهمرد را خواندم بسیار لذت بردم. قبل از هر چیزی از اینکه بنده را مورد لطف و عنایت قرار دادی و دل نوشته را به این دوست حقیرت تقدیم کردی بسیار خرسندم…
چون همیشه احساس جزیی جدا نشدنی از این دلنوشته، متن ها، اشعار و بیان شیوای شما دوست گرانمایه ام است و خط به خط نوشته ات برآمده از احساسات خالص و بی آلایش به زادگاه مادریست…
راستی نام تک تک حروف سیاهمرد را چه زیبا به نمادهاوصل نموده ای از کجاهای سیاهمرد به کجاها که نرسیده ای…
نیک می دانم که اگر می خواستی قناعت نکنی در نوشتن و تمام آنچه که در مورد سیاهمرد را در دل داری به نگارش در آوری کتابی قطور خواهد بود ( که البته با اشتیاق تمام امیدمند روز نگارش چنین کتابی خواهم ماند)
و اما در این دلنوشته چون همیشه نتوانستی بدون سرودن شعری نوشته را به پایان برسانی فوران اشتیاق و احساست به سیاهمرد را در شعر زیبایت نیز می توان شنید…
و اما شرح واژگان نیز برای کمک به خواننده در درک هرچه بیشتر دل نوشته ات بسیار ارزشمند و نشان از توجه و عنایت شما دوست عزیزم به خواننده دل نوشته ات دارد و اینکه مطمئن شوی قصد و نیت دل نوشته ات را به درستی درک کرده باشد.
و در آخر مومن جان…
هر چه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند…
احسنت به تو، احساست، قلمت و شیوایی نوشتارت و خوشا به حال سیاهمرد، شاندرمن و تالش بخاطر داشتن چنین فرزند برومندی…
سغ و زیرون بمونی برا